اولین یادداشتی که راجب اوست!

2.7K 398 265
                                    

هری توی خونه اش، با یه تی شرت سفید ساده آستین کوتاه و شلوار مشکی ورزشی رو به روی دیوار سفید نشسته بود و دستهاشو دور زانوش گره زده بود.

دکتر گفته بود، پرده گوش میسی هیچ آسیبی ندیده.
گفته بود احتمال میده یکی از عصب های شنواییش، براثر ضربه ماشین با سرش، دچار مشکل شده باشه.
گفته بود ممکنه بتونن ترمیمش کنن.
فقط گفته بود. قول نداده بود. حتی با اطمینان هم نگفته بود.

پنجره ، پشت سر هری بود.
قابِ طلایی رنگ وگرم آفتابِ بعد ازظهر تا پایه های مبل پیش اومده بودن و کمر هری رو نوازش میکردن.

از پشت سر ، تو آفتاب بود و از رو به رو، توی سایه.
خیره بود به دیوار سفیدی که پر بود از نقش و نگار افکاری که مثل پرژوکتور، از ذهنش روی اون می تابید.

تصویر، تصویر میسی ای بود که خم شده بود و لبهاشو به گوش اون که مشغول نقاشی روی بوم بود نزدیک کرده بود.
و صدا، صدای اون بود که میگفت: اسممو صدا کن.
و تنها همین یک جمله توی گوشش شنیده میشد.

هربار که اون صدا رو میشنید، زیرلب اسمش رو صدا میزد.
امیدوار بود تصاویر روی دیوار جون بگیرن.
امیدوار بود همه اش واقعی بشه و اون برگرده عقب تا همون لحظه اسمش رو صدا بزنه.

لحظه ها میگذشتن.
سایه اش روی دیوار،کوچیک و کوچیکتر میشد.
گرمای پشتش کمرنگ و سردرتر میشد.
نور طلایی رنگ آفتاب،  پررنگ و بعد کاملا بی رنگ شد.

.

زنگ موبایلش، باعث شد از جا بپره.
ترسید.
و انگار به خودش اومد.
نمیخواست بلند بشه.
اما تصاویر محو شده بودن و دلیلش برای نشستن هم از بین رفته بود.
گوشی یکسره در حال زنگ خوردن بود.
نفهمیده بود که چقدر خسته ست. نه تا وقتی که چشمهاشو با دست مالید
از جلوی دیوار بلند شد.
رگ پاهاش گرفته بود.
چندتایی لگد تو هوا پروند.
خم و راست شد.
قلنج کمر و دستش رو با هم شکوند.
تلفن هنوز داشت زنگ میخورد.

با بی حوصلگی سمت میز کوچیک گوشه اتاق رفت.
اسم روی گوشی رو خوند.
زین بود.
هنوز به گوشی حتی دست هم نزده بود، که تماس قطع شد.

به دفتر کنار گوشی نگاه کرد.
برش داشت و روی مبل نشست.
بازش کرد و نگاهیی سرسری به یادداشت های میسی انداخت.

هنوز هم کلی جای خالی برای نوشتن داشت..

خودکاری که لای کتابِ روی مبل بود رو برداشت.
یه صفحه جدید باز کرد و نوشت :
اولین یادداشتی که راجب اوست..

نمیدونست چی میخواد بنویسه.
سعی کرد بدون فکر کردن، هرچیزی که تو ذهنش پرسه میزنه رو بیاره روی کاغذ.
بنابراین ، یه شروع اینطوری داشت:

میگن ممکنه دیگه نتونه شنواییش رو بدست بیاره.
میگن ممکنه بازم بتونه بشنوه.
هرکس چیزی میگه.
این عجیبه.
اونا عجیبن.

میخواست بنویسه.
هنوزم میخواست بنویسه.
ولی دفتر رو بست و با خودکار، انتهای انگشت شصتش یه پرانتز باز کرد و دو تا علامت نقل قول گذاشت هر دو طرفش.

با خودش گفت: این حالیه که من دارم. وقتی به حرف اون آدما گوش میدم .

خودشو سُر داد رو مبل.
سرشو تکیه داد و صورتشو گرفت سمت سقف.
با هر دو دست صورتش رو پوشوند و برای اولین بار توی زندگیش، هری دعا کرد.

Call my name - Harry styles - CompleteWhere stories live. Discover now