« دیروز به اتوبوس نرسیدم و مجبور شدم با دوچرخه برم کلاس. یکم دیر رسیدم. ولی مهم نبود. مهم اون بود، که بود.
وقتی رفتم، اون پشتِ بوم بزرگش نشسته و مشغول کار بود.
استاد روی بوم یکی از بچه ها خم شده بود و راهنماییش می کرد.
از فرصت استفاده کردم و سمتش رفتم.
پشت سرش ایستادم. سرمو نزدیک گوشش بردم و آروم گفتم: اسممو صدا کن !
لبخند زنان برگشتم عقب و به قلم مویی که تو دستش بی حرکت تو هوا مونده بود نگاه کردم.
خیلی آروم سمتم چرخید.
لبخند کمرنگی روی لبهاش نقش بست که در برابر لبخند پررنگ من هیچ بود .
با صدای استاد، اون سمت تابلوش برگشت و منم سمت صندلیم رفتم.
بعد از تموم شدن کلاس ، وسایلمونو جمع کردیم و با هم بیرون رفتیم.
چون بومی که استفاده می کرد بزرگ بود، اونو خونه نمی برد. میذاشتش توی کارگاه و جلسه بعد کار ناتمومش رو ادامه میداد. البته شک داشتم اگه گاهی اوقات خارج از وقت کلاسیمون نمی یومد سراغش.
توی راه، وقتی کنار هم توی پیاده رو راه می رفتیم و من دوچرخه ام رو کنار خودم می کشوندم و به این فکر می کردیم که چی باید بهش بگم تا سر صحبت رو باز کنم، صدای زنگ اس مس گوشیم بلند شد.
ایستادم و دوچرخه رو تقریبا به خودم تکیه دادم تا بتونم گوشیمو از جیب شلوارم بیرون بیارم.
با دیدن اسم روی صفحه به هری نگاه کردم.
اون سرش تو گوشیش بود و به من نگاه نمی کرد.
پیام جدید
از: او
سپتامبر26, 18:24یکشنبه تولدمه.
سرمو بالا گرفتم با ذوق پرسیدم: جدا؟
سرشو به علامت مثبت تکون داد.
پرسیدم: جشن می گیری؟
اینبار سرشو به علامت منفی تکون داد و من پرسیدم: چرا؟
پشت سرشو خاروند و چیزی تو گوشیش نوشت. منتظر به صفحه گوشیم زل زدم.
پیام جدید
از: او
سپتامبر26, 18:27من تنها زندگی میکنم. دوستی ندارم.
هیجان زده سمتش قدم برداشتم و گفتم: ولی من که هستم. می تونیم با هم یه جشن دو نفره بگیریم. اصن می تونیم...
فکری به ذهنم رسید. حرفمو قورت دادم . با ذوق و شوق جلوش ایستادم و بجاش گفتم: اصلا یکشنبه می بینمت! لطفا تا یکشنبه زنده بمون هرزی!
دستمو رو دهنم گذاشتم و با خنده گفتم: هری!
فکر کنم خندید.
سوار دوچرخه ام شدم و برگشتم خونه!امروز شنبه ست و من از دیروز که با خبر شدم، مشغول تدارک دیدن واسه تولدشم. هزار تا سایت رو برای پخت یه کیک خوشمزه زیرو رو کردم و از دیروز تا الان که ساعت دوازده و نیم شبه ، پنج نوع کیک پختم که همش نصیب همسایه ها شد.
اونا احتمالا با خودشون میگن چه دختر مهربونی.
ولی وقتی از کیک بخورن، نظرشون عوض میشه.
چون یا شوره یا خیلی خیلی شیرینه.از اون همه کیکی درست کردم، فقط یکیش عالی در اومد.
می خوام صبح خودم براش یکی بپزم و بکشونمش تو پارک و سوپرایزش کنم!
میخوام واسش بهترین تولد عمرش رو بسازم!
این کاریه که میخوام انجام بدم! ^_^ »
![](https://img.wattpad.com/cover/98981574-288-k636971.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Call my name - Harry styles - Complete
Fanficصدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش - سهراب سپهری