بیست و دومین یادداشتی که راجب اوست!

3K 415 60
                                    

« امروز تولد هری بود !

 بزار از اول اول اولش بگم.

خب من کیک رو آماده کردم. یه کیک گردویی خوشمزه بود . روشو با خامه وانیلی پوشوندم . تا اینجای کار خوب بود. وقتی خواستم ابتکار به خرج بدم و چندتا گل برجسته دورش بزارم گند زدم و مجبور شدم گل ها رو با خامه ای که روش بود قاطی کنم. در نتیجه، خامه ای که سطح رویی کیک رو پوشونده بود با خامه زرد رنگی که به اصطلاح قرار بود شکل گل بشه مخلوط شد و از سفید خالص به کرمی تغییر رنگ داد. ولی خب هنوزم بد نبود.

یه دامن بلند پوشیدم با یه تی شرت آستین کوتاه سفید و کفشهای راحتی.

کیک رو تو جعبه گذاشتم . جعبه رو تو سبد جلوی دوچرخه ام گذاشتم و سمت پارک حرکت کردم.
ساعت چهار و نیم بود و قرار بود ساعت پنج همدیگه رو ببینیم.

دوچرخه ام رو به درختی که نزدیک صندلی پارک بود تکیه دادم.
جعبه رو برداشتم و روی صندلی منتظرش نشستم.

با ذوق به جعبه نگاه کردم. برای اومدنش طاقت نداشتم.
دلم میخواست زودی بیاد و نظرشو راجب کیک بده.

تو همین فکرا بودم که یهو زنگ دوچرخه ام به صدا در اومد!
سر چرخوندم و هری رو دیدم.

جعبه رو روی صندلی گذاشتم و با ذوق بلند شدم و اون سمتم اومد.

درحالیکه نمی تونستم جلوی لبخندم رو بگیرم بهش زل زدم و گفتم: چطوری؟

سر تکون داد.
از لبخندش معلوم بود که خوبه.

منم سر تکون دادم و گفتم: باید عالی باشی.  به هرحال تولدته.

لبخندش کمرنگ شد. نگاهش به آسفالت دوخته شد.

نگران شدم.

اما حالتش فورا تغییر کرد.
لبخند زد و سر تکون داد.

به صندلی اشاره کردم و گفتم : بیا بشین.

اون نشست و من دیدم که نگاهش روی جعبه زوم شده.

روی صندلی نشستم و قبل از اینکه با نگاهش چیزی ازم بپرسه گفتم: این واسه توئه!

خواست درشو برداره که دستمو روش گذاشتم.

با تعجب بهم نگاه کرد و من با خنده جواب تعجبش رو دادم.

کم کم لبهاش سمت خنده کشیده شدن.
قیافه اش عالی بود.

به چشمهام نگاه کرد و سرشو به معنی " این کار ینی چی؟ " تکون داد.

اول لبهامو تو دهن جمع کردم.
هنوز بهم نگاه میکرد.
حس میکردم نفس کم آوردم.

" قبل از اینکه ببینیش اسممو صدا کن . "

حالت چهره اش عوض شد.
لبخندش پاک شد.
اخم ظریفی رو پیشونی اش نقش بست.
روشو برگردوند و دست به سینه شد.

Call my name - Harry styles - CompleteWhere stories live. Discover now