"توی کافه نشسته بودم . نی مشکی رنگی که توی چای سردم بود رو با دندون می جویدم و هر از گاهی هم یکی دو قطره از گلوم پایین می رفت. نگاهم داشت رو در ورودی رژه میرفت که یهو از پشت شیشه دیدمش!
نوشیدنیم پرید تو حلقم و افتادم رو سرفه کردن!
در رو باز کرد و با دیدن من که احتمالا مثل گوجه قرمز شده بودم، چشماش گرد شد! اومد سمتم و دستشو گذاشت رو شونه ام و به چشمهام زل زد.
لبهاشو رو هم فشار میداد . میخواست حرف بزنه. اینو می فهمیدم. میخواست بگه خوبی؟
دست بردم سمت لیوان . قبل از اینکه لبم با لبه های لیوان تماس پیدا کنه نی اش رفت تو چشمم. البته چشمهامو به موقع بستم.
اون نی رو از تو لیوان برداشت.
گارسون با یه لیوان آب کنارم ایستاد. همه داشتن بهم نگاه می کردن. وحشتناک بود! خیلی ضایع شدم.
چای سرد رو که خوردم، یکم بهتر شدم.
پشت بندش اون مجبورم کرد آب بخورم و بعدش واقعا بهتر شدم.
خلاصه اینکه امروز به مرز خفگی و مرگ رفتم.
ولی اون خییییییییلی جذاب بود!
یادم نمیاد چه چیزایی به هم گفتیم. واقعا یادم نمیاد. فقط میدونم خیلی خوش گذشت و اون چهاربار خندید و من چهاربار مردم.
شماره تلفنش رو گرفتم!! از این به بعد هرشب مخشو به کار میگیرم!!!!!!
به من میگن میسی نه برگ چغندر! "
VOUS LISEZ
Call my name - Harry styles - Complete
Fanfictionصدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش - سهراب سپهری