چهل و پنجمین یادداشتی که راجب اوست!

2.1K 363 211
                                    

" از آخرین باری که راجبش یادداشت نوشتم خیلی گذشته.
خیلی خیلی گذشته.
دو هفته شاید.

دو هفته بدون هیچ خبری از اون گذشته.
دو هفته بدون هیچ تماسی، هیچ پیامی، هیچ تصویری.
دو هفته با هیچ چیزی از اون گذشته و نمیدونم چطوری این اتفاق افتاده.

نمیدونم چطوری شبا رو صبح کردم و روزا رو گذروندم.
بد گذشت.
خیلی بد.
سخت گذشت.
خیلی سخت.
هنوزم بد و سخته.
هنوزم تموم نشده.
انگار بد و سخت، دست به دست هم دادنو منو انداختن تو جاده ی بدون اون بودن.

وحشتناکه.
میدونی که؟

نمیدونم چرا نیستش.
آخرین بازدیدش مربوط به دو هفته پیش، ساعت سه بعد از ظهره.
به دانشگاه ایمیل زدم.
جواب ندادن.
انتظار نداشتم جواب بدن.
اینکارم مثل پرت کردن سنگ تو دریاچه بود، وقتی میدونی که نمیتونی برش گردونی.

فکر اینکه اتفاقی براش افتاده باشه یه لحظه هم راحتم نمیزاره.

وقتی ناراحتم، بابا بهتر از مامان میفهمه.
دیروز اومد تو اتاقم و باهم حرف زدیم.

وقتی قضیه رو براش تعریف کردم، ازم پرسید: اهمیت هری تو زندگیم چند درصده؟
من جواب دادم: 99 %

با نگاهش پرسید اونی که اهمیتش تو زندگیم 100% کیه؟
قبل از اینکه سوالش رو به زبون بیاره گفتم: اهمیت تو، تو زندگیم برام صد در صده.

بابارو خیلی دوست دارم.
اون منو بیشتر از حدی که مامان دوستم داره، دوست داره.
اون ناراحتیمو سریع میفهمه.
اون کمکم میکنه و همیشه هوامو داره.
از بچگی تا الان ، بابام همیشه قوی ترین مرد زندگیم بوده.
پادشاه قدرتمند من.

اون بغلم کرد و گفت فردا خودش منو به شهر هری میبره.
جایی که اون توش درس میخونه.
گفت کمکم میکنه پیداش کنم و اگه فهمید سر و گوشش میجنبه همونجا یه گوشمالی حسابی بهش میده.

یعنی ممکنه پای کس دیگه ای درمیون باشه؟

با تمام بدیش، اما ترجیح میدم اینطوری باشه تا اینکه اتفاقی براش افتاده باشه.

آرزو میکردم آسمون چیز بیشتری جز آسمون بودنش بود.
آرزو میکردم این مزیت رو داشت که وقتی دلتنگ کسی هستی که ازت دوره، بری و همونطور که به ستاره ها نگاه میکنی، حرفای دلتو هم بزنی.
بعد ستاره ها، شکل حرفات تراز میشدن و اونی که دلت براش تنگه، با نگاه کردن به آسمون، حرفاتو میخوند.
اونموقع میرفتم زیر سقف سورمه ایش می ایستادم، دستامو سمت ستاره های نقره کوبش دراز میکردم و حرفای دلمو میزدم.
بعد شاید اون میدید.
بعد شاید همه چیز خوب میشد.

برای صبح شدن صبر ندارم.
از خدا میخوام اتفاق بدی براش نیفتاده باشه. "

Call my name - Harry styles - CompleteNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ