پیشامد یک

2.6K 392 566
                                    

هری برگهای سفید دفترچه رو زیر و رو کرد. هیچ چیز دیگه ای جز طرحی که بالای یکی از صفحه ها با خودکار آبی کشیده شده بود به چشم نمیخورد.
انگار میسی قصد داشته تو اون صفحه چیزی بنویسه. اما نوشتنش تبدیل شده بود به طرح های کوچیک و بزرگ بالای صفحه ش.

با اینکه دوست داشت احساسات میسی در نبودش رو بفهمه، اما از طرفی هم خوشحال بود که نمیتونه ناراحتی هاشو بخونه.

به هرحال، هری بقیه داستان رو می دونست.
وقتی بعد از شش ماه تعقیب کردن قاتلین هنا و مادرش تونسته بود اونا رو بسپره دست پلیس، با زین تماس گرفته بود و بهش گفته بود که چطور یهویی یکی از اون مردها رو تو خیابون میبینه و بی هیچ برنامه قبلی ای میفته دنبالش و برای پیدا کردن باند مخفیشون به اسکاتلند و ویز سفر میکنه.
چطور بخاطر نداشتن پول کافی از مغازه ها غذا میدزدیده و چطور شب هایی که بارون میزده زیر سایه بون سقف مغازه ها و خونه ها می خوابیده.
و اینکه چطوره بدست اونها اسیر شده و چقدر کتک خورده و سر آخر چطور از دستشون فرار کرده.

وقتی برگشته بود، یراست رفته بود خونه زین و زین هم وقتی اون خوابیده بوده، یواشکی ازش عکس میگیره و با پیام " هری به سلامت برگشته خونه. " برای میسی ارسال میکنه.

زین به هری گفته بود که میسی با دیدن عکس بلافاصله بهش زنگ زده و چقدر گریه کرده و گفته که میخواد برای دیدنش اون موقع شب از خونه بزنه بیرون.
اما زین بهش اجازه نداده بود و برای فردا صبح ، جلوی یه دکه گل فروشی باهاش قرار گذاشته بود و گفته بود که با خود هری هماهنگ میکنه.

وقتی زین به هری گفت که باید لباس بپوشه و برای دیدن میسی بره، هری ماتش برده بود و باورش نمیشد. فکر میکرد شاید زین داره سر به سرش میذاره. اما وقتی دید لباسهای شیک و مرتب خودشو براش آورده، فهمید که قضیه جدیه.

هری از زین خواسته بود تا زمانی که زخمهاش خوب نشدن چیزی به میسی نگه. اما انگار اون از کم طاقت بودن زین چیزی نمیدونسته.

هری صبح زود رفته بود جلوی دکه.
یه دسته گل کوچیکک که از ده تا رز قرمز درست شده بود خرید و همونجا منتظر میسی موند.

وقتی از سمت دیگه خیابون اسمش فریاد زده شد، برگشت و میسی رو دید که با خوشحالی براش دست تکون میده.

هری خوشحال از دیدن دوباره اش بعد از شش ماه و خورده ای، لبخند بزرگی میزنه و دست گل رو براش تکون میده.

هری میخواست وقتی میسی بهش میرسه، دسته گل رو بده بهش. بغلش کنه و آروم در گوشش اسمش رو صدا بزنه و اینجوری سورپرایزش کنه.

متوجه شد میسی جوری با عشق بهش نگاه میکنه که انگار جز اون هیچ چیز دیگه ای نمی بینه.
بی توجه به ماشینی که با سرعت به سمتش میومد، قدم به خیابون میذاره چون احتمالا فکر کرده بود میتونه قبل از اینکه ماشین بهش برسه خودشو سمت دیگه خیابون برسونه.

Call my name - Harry styles - CompleteOnde histórias criam vida. Descubra agora