دیروز صبح به محض باز کردن چشمهام، یه پیام از هری دریافت کردم. پیام این بود:
" هی تو دختر زشت. ممکنه امروزتو به من اختصاص بدی؟ "
برخلاف چیزی که اون نوشته بود من جواب دادم: بستگی داره بخوای با روزم چکار کنی پسر نقاش!
بعد از فرستادن پیام ، بلند شدم و جلوی آینه ایستادم. کش موهامو برداشتم و بعد یادم اومد موهامو کوتاه کردم. تو همین حین هری اون پیام رو فرستاد.
" نمیدونم. مثلا شاید یکار بی مزه ای شبیه این! "
با دیدن عکس گل از گلم شکفت و ناخودآگاه ذوق زده شدم. چون واسه یه لحظه خودمونو اینطوری تصور کردم و باعث شد قلبم بلرزه. واسش نوشتم: خب بگو ببینم.. با توجه به این عکسی که فرستادی، موتور رو داری؟
جواب داد: با توجه به اون عکس، موتور رو ندارم. ولی دخترشو دارم.
اون باعث شد از خوشحالی که معلوم نبود از کجا میومد، لبم رو گاز بگیرم. روی لبه تخت بشینم و به اینکه حالا چی باید بهش بگم فکر کنم . درحالیکه دستهام از استرس می لرزیدن و مطمئن نبودم چیزی که تو ذهنم هست و رو بنویسم یا نه، پوست نازک لبم رو کندم و دل رو به دریا زدم و نوشتم : نظرت چیه با هم بریم پیک نیک؟
با ارسال کردن پیام، گوشی رو پرت کردم رو بالشت . لب پایینم رو محکم گاز گرفتم و چشمهامو با دست پوشوندم. بعد با خودم فکر کردم خریت کردم خریت کردم خریت کردم!!!
از لای انگشتهام به گوشی که صفحه اش خاموش بود نگاه کردم و بعد با خودم گفتم مگه یه آره یا نه گفتن چقدر طول میکشه؟
از استرس زیاد نفس کم آوردم! تو همون لحظه که داشتم از لای انگشتهام گوشی رو دید میزدم، یهو صفحه اش روشن شد و صدای رسیدن پیام جدید رسید!سمت گوشی شیرجه زدم و قبل از اینکه جواب رو بخونم اونو محکم به قفسه سینم چسبوندم و گفتم: فقط نه نباشه فقط نه نباشه فقط نه نباشه!!
با یه نفس عمیق، گوشی رو پایین آوردم. انگشتهام روی صفحه می لرزیدن. یک پیام جدید از هری ادوارد! پیام رو باز کردم و به چیزی که فرستاده بود نگاه کردم.
" ربع ساعت دیگه اونجام! "
گوشی رو دوباره پرت کردم رو تخت و جیغ زنان دورتا دور اتاق رو با دستهای بالا رفته روی سر و لنگ های درازم پروانه زدم.
YOU ARE READING
Call my name - Harry styles - Complete
Fanfictionصدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش - سهراب سپهری