چهل و چهارمین یادداشتی که راجب اوست!

2.4K 359 372
                                    

" سلام.

این اولین باره که بهت سلام میکنم؟
من که همیشه شب بخیر گفتم یا خداحافظی کردم؛ پس چرا هیچوقت نگفتم سلام؟
شایدم گفتم و یادم نمیاد.

فردا میشه یکماه که از رفتن آقای چال ـَم میگذره.
دلم براش قد سرسوزن تنگ شده.

دیشب هرچی شمارشو گرفتم جواب نداد.
اولش دلشوره گرفتم و بعدش خودمو دعوا کردم و کلی فوش به خودم دادم.
ینی خودم که نه. به اون حس آشغالی که بهم دست داده بود.

آخه هروقت حس بد بهم دست میده، بهش فوحش میدم، مکانی که اون لحظه توش هستمو عوض میکنم، تو آینه به خودم نگاه میکنم و با حسه حرف میزنم.
مثلا میگم فکر کردی کی هستی؟ اصن کی گفته تو راست میگی؟ خفه شو ببینم بابا. قرار نیست برای هرکسی که گوشیشو جواب نمیده اتفاق بدی افتاده باشه. برو گمشو از من بیرون. من اصن حرفای توئه خرو باور نمیکنم احمق دوزاری. فکر کردی زورت از من بیشتره اسکول؟

وقتی اینکارو میکنم حسه واقعا میره. بخدا راست میگم.
وقتی میبینه محلش نمیزارم میره.

دیشبم همینطوری رفت.
امروز صبح دوباره بهش زنگ زدم.
هنوز جواب نمیده.
فکر میکنم گوشیشو جایی فراموش کرده و سایلنته.

دقیقا بیست و نه روزه از خونه بیرون نرفتم.
این ترم، کلاس نقاشی ثبت نام نکردم.

یادمه یبار که با هری رفته بودیم بیرون گفت ( اون تاحالا حرف نزده ولی من حوصله ندارم هی بنویسم تو دفترچه نوشت. پس میگم گفت )

یعنی اول من ازش پرسیدم: به نظرت قشنگترین چیزای تو دنیا چین؟
اون گفت: آب خوردن بچه های تشنه وقتی با حرص لیوانو به لباشون میچسبونن و آب از کنار لبهاشو پایین میریزه.
من بهش گفتم: این خیلی چندشه.
اون خندید و گفت: دومین چیزی که به نظرم خیلی قشنگه، خنده آدمای اخمو و تو همه.
اما بعدش گفت این قشنگ نیست و بیشتر عجیبه.

من فقط یکی دوبار خنده یه آدم بداخلاق رو دیدم. تازه وقتی خندید بهش گفتم: چه عجب ما خنده شما رو دیدیم :|

گفت سوختن چوب توی شومینه تو یه روز بارونی قشنگه.
غذا خوردن بچه گربه ها قشنگه.
حموم بردن بچه ها قشنگه.
خورشید وقتی پشت ابر میره و بیرون میاد قشنگه.
تو پاییز دوچرخه سواری و له شدن برگهای خشک زیر تایرها قشنگه.
کمک کردن قشنگه.
بین کاری که داری انجام میدی و تمرکز زیادی میخواد، جواب اس مس های کسی که دوسش داری رو دادن قشنگه.
دیدن صف طولانی مورچه ها قشنگه.
بعد رو به روم ایستاد و دفترچه رو جلوم گرفت.
توش نوشته بود : " تو" قشنگه.

الان یه پیرهن نارنجی پوشیدم که روی شونه هاش الماس های قلابی داره و طرح پارچه ش، راه راه سفید و نارنجیه. یبار گفته بود نارنجی قشنگه.
میگفت وقتی اینو میپوشی شبیه شکلات میشی.
کیوت و خوردنی.

من همیشه بهش میگم کیوت و خوردنی. نمیدونم از من یادگرفته بود یا واقعا من به نظرش اینجوری اومدم.

همین الان باز بهش زنگ زدم.
اگه زنگ نزنه چی؟
نکنه گوشیشو جایی گم کرده و شمارمو فراموش کرده؟

ولی من که مجبورش کردم شمارمو حفظ کنه :(

نکنه مثل فیلما با کسی درگیر شده و فراموشی گرفته؟!

فازم چیه بابا
منم با این فکرای مسخرم
از بس سریال دیدم اینطوری شدم.

دوباره دلشورهه اومد.

قراره امشب از نتفلیکس اولین قسمت یه سریالی به اسم سیزده دلیل برای.. رو ببینم.
تنها دلیل دیدنش فرار از دلشوره هامه.
اما خب قبلا هم این اتفاق افتاده که موقع فیلم دیدن، دلشورهه اومده سراغم.

مثلا اونموقع ها که مامان و بابا میرفتن مسافرت،
دلشورهه میومد و بهم اطمینان میداد که یه بلایی سر مامان و بابام میاد.
بعد من شبا از ترس گریه میکردم.
یا حتی وقتی مامان و بابا خونه بودن، با خودم میگفتم نکنه یهو تو خواب بمیرن؟؟
میرفتم یواشکی تو اتاقشون و وقتی مطمئن میشدم نفس میکشن برمیگشتم تو اتاقم.

تا قبل از هری، من همچین دختری بودم.
حتی یکی دوبار مراسم عزای خودمو تصور کردم و برای خودم اشک ریختم.

اینا طبیعیه ها!
خیلیا اینطورین باور کن.

اولش فکر میکردم فقط خودم اینطوریم.
اما بعد که تو اینترنت سرچ کردم، دیدم هزار نفر با شرایطی که من دارم اومدن تو صفحات مشاوره و روانشناسی و طلب کمک میکنن.

بعد که اینو دیدم، با خودم گفتم خب این مشکلیه که در من به وجود اومده، پس فقط خودم میتونم حلش کنم.
خلاصه اینکه با حرف زدن خودمو کللللی آروم کردم و الان خیلی بهتر از قبلم.

اما باز انگار الان داره شروع میشه...

ینی الان کجاست؟
چکار میکنه؟
با توجه به تاریخ آخرین بازدیدش، دیروز ساعت سه بعد ازظهر آخرین باری بوده که به اینترنت وصل شده.

مامان میگه زیرچشمام گودی افتاده ولی وقتی تو آینه به خودم نگاه میکنم هیچی نمیبینم.

وای خدایا...
تاحالا این همه چرت و پرت یجا ننوشته بودم.

دیگه حوصله نوشتن ندارم.
اصن دیگه چیزی نمی نویسم تا وقتی که خبری ازش بشه.

احتمالا میشه آخر شب :))

دلم برات تنگ شده هری :(   "

هری انگشتهای بلندشو روی کاغذ دفتر و روی آخرین جمله کشید . مکث کرد و بعد زیرلب گفت: دل منم برات تنگ شده میسی..

Call my name - Harry styles - CompleteNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ