Chapter 7 (1)

726 101 17
                                    

Zayn pov
ليام...
ليام دوست هريه
ليام ميتونه ازش خبر داشته باشه...
از اتاق رفتم بيرون و گفتم
-مگي؟؟؟ اطلاعات ليام پين رو پيدا كن...سريع....ادرسي شماره اي چيزي؟
د جم بخور .....وقت نداريم
تو فكر اين بودم ك همش هري منو بازي داده....اينا ميخواستن هواس منو پرت كنن؟
گوشيمو برداشتم و دوباره بهش زنگ زدم
هري جواب بده...جواب بده...
ولي فقط بوق ميخورد
جواب نميداد
برگشتم به اتاقم
مگي اومد و ادرسشو داد
راه افتادم
ماشينمو پارك كردم....رفتم در زدم
يه زن در رو باز كرد.
-سلام...ميتونم كمكتون كنم؟
-سلام ....وقت تون بخير..من كاراگاه ماليك هستم...با اقاي ليام پين كار دارم...هستن؟
-ام...بله!بفرماييد داخل
-مچكرم
-رفتم تو
-فرماييد بشينين...الان صداش ميزنم..ميام الان!
توي اين فاصله چند بار به هري زنگ زدم جواب نداد.
پاكت سيگارمو از توي جيبم دراوردم و ي نخ برداشتم و روشنش كردم
بعد از چنددقيقه اونا اومدن...
مرد ب سمت من اومد و دست داد
-سلام ..من ليام هستم
-سلام اقاي پين...من معذرت ميخوام بابت ملاقات بي موقع مون ولي اگه ميشه بهم هر ادرسي يا شماره اي از هري دارين بهم بدين...اون پسر تحت تعقيب شده...خواهش ميكنم(خيلي عصبي بودم در عين حال نگران)
-شما بشينين..صحبت ميكنيم....
بيب ميتوني ي چيزي براي ايشون بياري؟
منو نگاه كرد و گفت
-شما چي ميل دارين؟
-نميخورم چيزي ممنون.
بيب دو فنجون قهوه بيار..

-خوب كاراگاه؟چخبره؟قضيه چيه؟هري چيكار كرده؟
-هري استايلز خونه ي منو اتيش زده....براي يه پرونده ي قتل تحت تعقيبه...
-اين امكان نداره...هري همچين ادمي نيست...اينا واقعي نيستن،هستن؟
ليام با تعجب پرسيد
-من نميدونم...اثرانگشتش ...مداركش اينارو ميگن
شما ميدونين توماس دالاس كجاس؟كجا زندگي ميكنه؟شماره اي دارين ازش؟
هري چي؟ميتونين پيداش كنين؟
زين حرفاشو سريع ميزد...
-كاراگاه...هريي ك شما ميگين اصلا نميتونه همچين كارايي كرده باشه...نميدونم شايد پيش پدرش باشه...اره اون هميشه يك شنبه ها وقتشو با پدرشو ميگذرونه.
-خوب ادرس اونجا رو داري؟
-اره
ليام رفت و روي ي كاغذ ادرس و شماره ي پدر هري رو برام نوشت
كاغذ رو از دستش گرفتم و رفتم بيرون
ريسك نكردم ك تنها برم...هري رو از من ميخواستن..بايد دستگيرش ميكرديم..
همزمان ك رانندگي ميكردم..ماشين هاي پليس هم پشت سرم بودن
ب ادرسي ك داشتم رسيديم...پياده شدم
توي حياط هري رو ديدم ك نشسته بود و داشت با يه مرد مسن شطرنج بازي ميكرد
وارد حياط شدم و چند نفر هم پشت سرم اومدن
عصبي بودم...
هري رو ديدم ...
-اقاي هري استايلز شما ب جرم قتل....(قتل؟)
پدرش بلند شد
-شما ب حقي وارد خونه ي من شدين؟
نشونمو نشونش دادم و حكم بازداشت هري رو
با خشونت برگشت و به هري نگاه. كرد
هري رنگش پريده بود و لبشو گاز ميگرفت
ترسيده بود
يكي از افرادم اومد ك ب هري دستبند بزنه و اونو ببره
با عصبانيت دادم زدم
-دستبند لازم نيست..همينجوري برين.
هري اميدوار بهم نگا كرد و رفت
منم رفتم سوار ماشينم شدم و دنبالشون راه افتادم.
"اگه هري واقعا ...يني همه ي كارا...نه خداي من
اون ميميره...زنداني شدن يكي دوماهه حكمش نيست..حكم اون مرگه!

^

Can I Hide Him?(Z.S)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora