"چهار روز بعد از اتمام پرونده ي ايگور الك"هري روي موكت سفيد رنگ اتاق خواب نشسته بود و در حال چيدن چمدونش بود.
اتاق خالي..فقط يه تخت و موكت.
با يه پنجره ي بسته!
هواي برفي...دانه هاي برفي كه به ارومي به زمين ميرسيدن.
هري يه پيرهن دستش گرفته بود و به برف بيرون زل زده بود.مرد جوان سكوت رو شكست...
-هري؟
زين به چارچوب در دست به سينه تكيه داد.هري سرشو برگردوند و به صورت خيلي كيوتي به زين نگاه كرد.
+بله؟
سرشو گرم كرد و دوباره مشغول چيدن چمدونش شد.-ببين من واقعا متاسفم كه داري اين كارو ميكني.
زين از حالتي كه گرفته بود خارج شد و رفت جلوي هري ايستاد و روبه روش نشست.+نه اشكالي نداره.خوب تو هم به استراحت نياز داري.
(در چمدون رو بست)
ادامه داد:
-درك ميكنم.از سرش جاش بلند شد و چمدون رو با خودش بيرون برد.
كاملا مشخص بود كه هري اين حرفارو از ته دلش نميگه و خب فقط براي اينكه زين رو متقاعد كنه اين حرفايي كه ازشون مطمئن نيست رو ميگه.
زين سكوت كرد و روبه روي هري چهار زانو روي زمين نشسته بود ولي خوب هري بلند شد.
پس زين به زمين زل زد.هري وسايلاشو جمع كرده بود و چمدونشو بسته بود.
چونكه اتاقو ترك كرده بود از توي پذيرايي بلند گفت:-زين؟؟؟
زين از توي فكر بيرون اومد و از سر جاش بلند شد كه خواست از اتاق بيرون بياد هري به اتاق نزديك شد و
نفسشو محكم بيرون داد و گفت
+زين بليطي كه گرفتي ساعتش چندعه؟زين استيناي پيراهن بافت گشاد طوسي رنگشو پايين تر كشيد كه كامل دستاشو پوشش بده.
(صداي هري توي خونه پخش شد و اين زينو اذيت ميكرد.
تمام وسايل خونه رو زين فروخته بود و خونه رو بايد تحويل ميداد.)
زين با صداي گرفته ش گفت:
-ساعت ١٠ و نيم.هري نگاهي به ساعت دستش انداخت و سرشو خاروند
+خوب با اين شرايط من فقط ٣ ساعت وقت دارم.-هري من واقعا متاسفم كه مجبوريم اين كارو بكنيم.
زين سرفه كرد و اخم كرد.چونكه سرماخورده بود و گلودرد شديدي داشت.
هري عصبي شد و واكنش بدي داد.
+چرا اينقد عذرخواهي ميكني؟و هردوشون سكوت كردن.
هري از توي جيبش يه سيگار برداشت و روشنش كرد.
-نكش هزا.

DU LIEST GERADE
Can I Hide Him?(Z.S)
Fanfictionماهر مشكلي رو حل ميكنيم به مشكل بزرگتري برميخوريم...داستان زندگي ما چيه؟ گذشته ي تاريك من يا آينده ي تاريك تو؟ [تكميل شده در تاريخ 3/nov/18]