"The Last Part Of Season 2"
"Snowing 🌨 "
12:05 p.m
A Cold day.Harry's Pov
(از سرمايي كه تمام تنمو گرفته بود نميتونستم حتي يه سانت تكون بخورم.
تمام بدنم درد ميكرد.لباسام همه خيس بودن و من خيلي سردم بود.)"هري گوشه ي اتاق زانوهاشو بغل كرده و نشسته و تقريبا از سرما كبود شده.ايگور پتوي روي تخت رو كشيد و انداخت روي شونه هاي هري.
شومينه اي كه توي اتاق بود رو روشن كرد"-هري بيا اينجا بشين..جلوي شومينه..زودتر گرم ميشي.
هري به زور خودشو تكون داد و رفت خودشو به شومينه چسبوند تا بلكه بتونه يكم گرم شه.
ايگور پشت هري روي زانوهاش نشست و با دستاش شونه هاي هري رو ماساژ ميداد كه حداقل يكم گرمتر شه.
در اخر هري رو از پشت بغل كرد و همون حالت ساكت نشست.
اين اولين باري بود ك ايگور اينقد اروم داره برخورد ميكنه.
اما هري از اين سكوت و ارامش مي ترسيد.
چون ميدونست كه اون چه شخصيتي داره و اين شرايط اصلا اوكي نبود.پس هري...سعي كرد اصلا حرف نزنه.
ايگور از اون حالت خارج شد و گونه ي هري رو بوسيد.
-ميرم يه دست لباس واست بيارم.صبر كن.همينجا بمون ميام.
هري چشماش از تعجب گرد شده بود.
ايگور اتاقو ترك كرد.
چند دقيقه بعد با چند دست لباس كه معلوم بود خيلي قديمين برگشت.
يه بطري مشروب هم دستش بود.
-امشب قراره جشن بگيريم استايلز.مگه نه؟
هري به خودش ميپيچيد و از سرما مي لرزيد.
دندوناش ثابت يه جا نمي موندن و بدنش و دستاش كبود شده بودن.
از حرفا و كارايي كه ايگور ميكرد سر در نمياورد و كاملا مثل يه علامت سوال بهش نگاه ميكرد.اون ميدونست كه تا اخر امشب يكي از اين دونفر مي ميرن.و اين ارزو رو ميكرد كه اونيكه قراره ميميره خودش باشه.
ايگور چوب پنبه اي بالاي شيشه ي مشروب بود رو دراورد و همزمان با خودش اهنگ Спасите люди Мир رو از جوليا ولكووا ميخوند و اروم زمزمه ش ميكرد.(اين اهنگ قشنگيه،اگه روسي دوس دارين،گوشش كنين) و شيشه رو تا نصفه سر كشيد.كت چرمي تنشو دراورد و گوشيش رو دستش گرفت و رفت جلوي هري نشست.
پاهاشو دراز كرد و يه نفس عميق كشيد.
دستايي زخمي كه با دستكش اونا مخفي كرده بود..سعي ميكرد يه عكسواز توي گوشيش پيدا كنه.
زير لب زمزمه ميكرد و هري بهش زل زده بود.
گوشيش تقريبا شكسته بود.
اون بعدازظهر باروني كه هري از ماشينش فرار كرده بود ايگور گوشيشو كوبيده بود به زمين و الان چيز خاصي يا سالمي ازش باقي نمونده بود.
هنوزم با خودش اروم اهنگو زمزمه ميكرد و هرازگاهي بلندبلند ميخوند..
(يادم مياد كه اهنگو هميشه وقتايي كه با توماس بود گوش ميكرد.)
YOU ARE READING
Can I Hide Him?(Z.S)
Fanfictionماهر مشكلي رو حل ميكنيم به مشكل بزرگتري برميخوريم...داستان زندگي ما چيه؟ گذشته ي تاريك من يا آينده ي تاريك تو؟ [تكميل شده در تاريخ 3/nov/18]