Chapter 18 (2)

525 70 65
                                    



"Harry's room"
2:30 🕝 a.m
Rainy weather!
(Zayn)://

با صداي گوشيم از خواب پريدم.
چشمامو تا اونجايي ك ميتونستم باز كردم ك بتونم ببينم گوشيم كجاست!
برگشتم پشت سرمو نگاه كنم ك ديدم هري دستاشو از بغلم ازاد كرد و از روي تخت بلند شد و گوشيمو از كنار كتاباي توي كتابخونه برداشت و هركي ك بهم زنگ زده بود رو رد تماس كرد و بعدش گوشي رو گذاشت روي سايلت و گوشي رو اورد گذاشت روي ميز بغل دستم!
اخر سرم خودشو روي تخت پرت و پشت به من با باكسر پاش خوابيد!
حتي يه كلمه هم حرف نزد!
گوشي رو برداشتم و روي تخت نشستم
اونيكه بهم زنگ زده بود چندتا پيامم فرستاده بود
نور گوشيمو تا حد الامكان كم كردم و چند بار چشمامو روي هم فشار ميدادم تا قدرت فوكوس چشمام برگرده چون همه چيو تار ميديدم!
خوب اون جيميه!!

-[هي زين...دادگاه ساعت نه و نيمه.مياي؟]
[مرد جواب بده...]
[البته از نظر من نياي بهتره...]
[هري حالش خوبه؟]
[زين لعنتي باتوام،كجايي؟]

رفتم روي كانتكت ها و بهش زنگ زدم
-زين!!!
+چي شده؟چه خبرته پسر؟اصلا ساعت چنده؟
اروم حرف ميزدم و چند ثانيه يك بار هم برميگشتم هري رو نگاه
ميكردم ك بالشتشو بغل كرده بود و عجيب خوابيده بود!
-زين..اوه ببخشيد ساعت ٢ و نيمه!
+تو خواب و زندگي نداري؟
-هه نه من اداره م!دارم روي دستورات جناب عالي كار ميكنم!
فقط خواستم ساعت اومدنتو بهت ياداوري كنم!
گفتم شايد هري رو ديدي همه چيز از دستت دربره.
حالش خوبه؟
+هري؟اوهوم!خوبه!خوابه الان!
-اوه اوه اوه..كاراگاه كجايي؟خخخخ
+زهرمار باز مسخره شدي!باشه خودمو ميرسونم!
تلفنو قطع كردم و دوباره دراز كشيدم!

زين تصور ميكرد ك هري خواب باشه،ولي هري بيدار بود!
هري خيلي خوابش سبك بود،بدتر از زين!
هري خوشحال شده بود كه زين راجبش با كسي حرف زده!ولي جيمي كيه؟
هري روبه زين برگشت و زينو ديد ك طاق باز دراز كشيده و دستشو روي پيشوني ش گذاشته و چشماشو به سقف دوخته!

-زين؟چي شده؟!

زين بلافاصله بعد از شنيدن صداي خش دار هري دستشو برداشت
+اوه من واقعا متاسفم..اون رواني ساعتو هميشه فراموش ميكنه
-كي بود؟
+يكي از همكارام.جيمي!
داره روي پرونده ي فردا كار ميكنه!
باباي تو و عموت هر دو فردا دادگاه دارن و دارند روي يه پرونده مشترك پول شويي كار ميكنن!طرف صددرصد مقصره ولي اونا ميخوان تبرعه ش كنن!
هري خودشو به زين نزديكتر كرد و اونو توي بغلش گرفت و شونه شو بوسيد!
-همه چي درست ميشه!(خودشم از حرفي ك ميزد مطمئن نبود)
يكم استراحت كن!فردا روز سختي رو پيش رو داري!
اين اولين باري بود ك زين توي بغل هريه!
چند دقيقه گذشت هردو بازم خوابشون برد ك زين اينبار قبل از ساعت ٦ از خواب يهو پريد و اروم دستاي هري رو برداشت و از توي بغلش بيرون اومد!
هري جاشو عوض كرد و دوباره خوابيد!ولي خوب بيدار شده بود!
زين شلوارشو پاش كرد و رفت توي حموم اتاق هري و پانسمان شكمشو با بانداژ جديدي ك اورده بود عوض كرد!
اوضاع زخمش هر روز بهتر ميشد و اين خبر خوبي براي زين بود!
به اتاق برگشت و پيرهنشو تنش كرد..لباساش هنوز نم داشتن ولي مجبور بود!كفش هاشو پاش كردو كليدا و كيف پول و گوشيش رو برداشت و كتشو تنش كرد!
هري سرشو از روي بالش زير سرش بلند كرد
-داري ميري؟
+اره بيب..بايد برم!
هري دستشو دراز كرد و سرجاش نشست و چشماشو تقريبا بسته بود!
زين به قيافه ي هري خنديد چون به طرز وحشتناكي كيوت شده بود!جلوتر رفت و هري رو توي بغلش گرفت
هري زينو محكم بغل كرد!
+بيب!بگير بخواب!دوباره ميبينمت لاو!!
هري از توي بغل زين بيرون اومد!
زين صورت هريو توي دستاش گرفت و هري اخم كرد!
چون دستاي زين يخ كرده بودن!
زين خم شد واول گونه شو بوسيد و بعد به سمت لباش رفت!
هري بوسه هاي متوالي و كوتاه زينو مرتب پس ميداد تا ك بوسه رو با يه بوسه ي محكم پايان دادن!
زين در همون فاصله ي ميلي متري ك با هري داشت بهش گفت ك دوسش داره!
هري از روي تخت بلند شد و به زين كمك كرد از پنجره بره پايين!
مراقب بود ك زين به حياط برسه!
زين ك رسيد كلاه موتورشو از روي زمين برداشت و اروم(مخمل پايي)راه رفت و در رو اروم باز كرد و از خونه خارج شد.
هري از پشت پنجره بيرون رفتن زينو نگاه كرد و برگشت روي تخت ولو شد و دوباره خوابش برد!
زين سوار موتور شدو به جيمي زنگ زد!
-جيمي لوكيشن ياب خط خاويار و پسرشو فعال كن!از همين الان!
كلاهشو سرش كرد و موتورشو روشن كرد و راه افتاد.
به محض اينكه به خونه رسيد رفت زير دوش و يه عالمه فكر كرد و اتفاقايي ك افتاده و قراره بيوفته رو كنار هم ميچيد!!
ولي به يه نتيجه رسيد!
اينكه بايد ...بايد..
سريع شير اب رو بست و حوله رو دور كمرش بست و از حموم بيرون اومد و اماده شد!
سوويچ ماشينشو برداشت و از خونه بيرون رفت!
وقتي ك به اداره رسيد كامرون دنبالش راه افتاد
-قربان...قهوه تون!
+هي كامرون..بذار توي دفترم!
زين مگي رو ديد و از دور با صداي بلند بهش گفت
-تمام اطلاعاتي رو ك ازت خواستم پيدا كردي؟جمع بندي كردي؟
+صبح بخير قربان.اره!
زين دستاشو به هم كوبيد و سر وصدا كرد
-نيم ساعت ديگه همه توي اتاق ٢٠١ باشين!(جايي ك اطلاعات رو با پروژكتور پخش ميكنن و همه باهم بحث ميكنن)
نه بايد دادگاه باشم!سريع!بجنبين!

Can I Hide Him?(Z.S)Where stories live. Discover now