Chapter 21 (2)

510 65 74
                                        

"Zayn's house,bedroom
8:30 am (?)
Rainy morning "
,

-هي زين چيزي شده؟
هري برگشت سمت زين.
ولي هنوز زين زل زده بود به روبه روش و جواب هري رو نميداد!
هري جلوتر رفت و دستشو جلوي صورت زين تكون داد
-بيب؟خوبي؟الووو؟
زين يهو به خودش اومد و چشماشو چند ثانيه بست و پلك هاشو روي هم فشار داد و در انتها چشماشو باز كرد و نفسشو بيرون داد.
هري سوالشو دوباره پرسيد در حالي ك نشست روي تخت و دستشو انداخت دور گردن زين و با دستش پشت و شونه ي زين رو لمس ميكرد.
-زين؟چيزي شده؟خوبي؟
زين دستاشو روي صورتش كشيد و يه خميازه كشيد و صورتشو برگردوند سمت صورت هري.
+اره،فقط يكم خسته م.

خودشو انداخت توي بغل هري و دوباره به اون قاب عكس روبه روش زل زد.
اما موضوع اينه ك توي اون قفسه حدود ١٥تا قاب عكس كوچيك هست و هري رد نگاهشو دنبال ميكرد و متوجه نميشد ك داره به كدوم نگاه ميكنه.
هري دستشو توي موهاي زين كشيد.
-نه بيب..فكرت درگير چيزيه!چرا بهم نميگي؟!
بعداز اتمام جمله ش صورتش پايين برد و صورت زينو بوسيد.
زين از بغل هري بيرون اومد و از تخت رفت پايين.
هري لباسي تنش كرد و دنبال زين راه افتاد.
زين توي اشپزخونه بود و سعي داشت صبحونه درست كنه.

هري روي اوپن نشست و يكي از مجسمه هاي روي ميز رو برداشت و باهاش ور رفت
اون يه فيل فلزي بود.
-تو فيل دوست داري؟
هري فيل دستشو نشون داد و از زين سوال كرد.

زين ك داشت ميزو ميچيد برگشت سمت هري و لبخند زد.
+راستش نه،اونو كامرون برا تولدم بهم داد.توي اداره برام تولد گرفتن چند وقت پيش و من اونو توي دفترم نگه داشتم و وقتي اومدم اينجا با خودم اوردمش.
هري بعد از پايان حرفاي زين فيل رو سرجاش محكم گذاشت و زيرلبي گفت
-كه اينطور.
دستاشو روي رونش گذاشت طوري ك يه صدايي ايجاد كرد.
بعد از روي اوپن پريد پايين و رفت نشست جلوي تي وي و لم داد به كاناپه و گوشيش رو گرفت دستش.
مشخص بود ك يكم حسوديش شده.اما نبايد اينطوري ميشد.چون زين منظوري نداشت.
زين متوجه ي حساسيت هري شد.

Can I Hide Him?(Z.S)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora