Chapter 2 (3)

513 74 40
                                    

"Canada"
Morning
7:45 A.M
Harry's Location

دويدن اول صبح روز سه شنبه توي يه هواي بهاري و نسبتا خنك
توي محله ي مورد علاقه ش كار نشاط آوريه،اونم با صداي Nina Nesbitt.
هري خيلي وقته كه به اين شيوه زندگي عادت كرده.صبح ها ورزش و انجام خريداي آنه.
ساعت هفت و چهل و پنج دقيقه ي صبح بود.
هواي بهاري بهترين هديه براي شش هاي هريه.تنفس عميق.
پنج شنبه، روز تولدشه(ميدونم هري متولد آپريل نيست)

تولدي كه اولين باره خودش متوجهش نيست.
بخاطر اينكه يكم مشغله ي فكري بابت قسط ها و هزينه هاش داره.
زندگي هري بعد از اون اتفاق به طور كامل زير و رو شد.
كارهايي كه هري ازشون خيلي لذت ميبرد،الان مايه ي عذابش ميشن.ولي كارايي مثل نوشتن..نوشتن خاطرات روزمره.نوشتن هرچيزي كه به ذهنش ميرسه،تبديل به فعاليت هاي محبوبش شدن و اون از انجامشون لذت ميبره.

ساعت به هشت و بيست و پنج دقيقه رسيد.هري سر جاش ايستاد و دستاشو روي زانوهاش گذاشت و خم شد.
نفس نفس ميزد و نفس هاشو بيرون ميداد و ساعتشو نگاه ميكرد.عرق كرده بود.تي شرت توسي رنگ تنش خيس شده بود.
يكم كه نفسشو تازه كرد يكم پياده رويي كرد و خريداي آنه رو انجام داد و سمت خونه با دوو نرم برگشت.

از پله هاي جلوي خونه بالا رفت و با كليد در رو باز كرد و كليدا رو روي ميز انداخت و مادرشو صدا ميزد:

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

از پله هاي جلوي خونه بالا رفت و با كليد در رو باز كرد و كليدا رو روي ميز انداخت و مادرشو صدا ميزد:

-مامي؟كجايي؟من اومدم خونه.

صداي ضعيفي بود كه ميگفت:

+من اينجام عزيزم.

هري صدارو دنبال كرد و آنه رو توي اتاق خودش ديد كه داره پيرهن سفيد رنگ هري رو اتو ميزنه.

-مامان!
+الان تموم ميشه عزيزم.صبحانه ت روي ميز حاضره.برو بخور و تا برگردي اين ها هم آمادن.
برو عزيزم.

هري گوشيش رو پرت كرد روي تخت و غرغر كنان سمت اشپزخونه رفت.ناراحت بود كه چرا آنه هميشه كاراي هري رو دقيقه نود انجام ميده و باعث ميشه هري رو استرسي كنه.

Can I Hide Him?(Z.S)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora