Chapter 11 (1)

722 91 39
                                        

(آخرين پارت فصل اول)
1/2 Day 6 (Night To Morning)Last Part Of S 1?(1/2)
Zayn's pov

روي صندلي ها خوابم برده بود...
سريع از جام پريدم و ساعتو نگاه كردم...
ساعت ٤ صبح شده بود..
اطرافمو ديد زدم كسي نبود...

رفتم سمت اتاق هري...
كسي نبود

دستاي يكي رو روي شونه م احساس كردم...
ك با صداي اروم ميگفت
-هي زين...الان وقتشه...

شيفت ها الان عوض ميشن و ما بايد سريع بريم...
من ب جاي يه نفر ديگه وايميسم ...فقط ميمونه نگهبان دم در ك شانس بياريم خواب باشه...

زين الان وقتشه..بجنب

(استرس داشتم..بدنم يخ كرده بود...يه نفس عميق كشيدم و در اتاق هري رو باز كردم....)

ميخواستم در رو باز كنم ك وليحا گفت
-زين؟هري حالش زياد خوب نيست...

با نگراني پرسيدم
-چشه؟؟

اينور و اونور رو نگاه كرد و گفت
-مشكل هري فقط آسم نيست..

-مشكلش چيه؟خوب حرف بزن

-من نميدوتم با قطعيت بگم...مراقبش باش فقط

در اتاقو باز كردم

-هري؟بيداري؟؟

سرشو برگردوند سمتم..

ديگه اون لوله توي گلوش نبود...وليحا چيكار كرده؟

با صداي گرفته ش گفت
-بيدارم...

نزديكتر رفتم و گفتم
-هري الان وقتشه...اماده اي...

سرشو تكون داد...

وليحا پشت سرم بود

-زين بايد هري رو از دستگاه ها جدا كنيم...نميتونيم با تخت هري رو ببريم...

-اونوقت ميتونه نفس بكشه؟

-اره فقط براي يه مسافت كوتاه..از اينجا تا پاركينگ

-پاركينگ؟

-اره...نميتونيم از در اصلي هري رو رد كنيم...مراقب گذاشتن...
ما هريو با وليچر با اسانسور ميبريم پاركينگ...

-خوب؟

-خوب چي؟ اونجا ماشين من هست...دوباره بهش ماسك اكسيژنو وصل ميكنيم!!!

فقط تو بايد هري رو از روي تخت بزاري رو صندلي...

-اوهوم...باشه باشه...

Can I Hide Him?(Z.S)Where stories live. Discover now