(آخرين پارت فصل اول)
1/2 Day 6 (Night To Morning)Last Part Of S 1?(1/2)
Zayn's povروي صندلي ها خوابم برده بود...
سريع از جام پريدم و ساعتو نگاه كردم...
ساعت ٤ صبح شده بود..
اطرافمو ديد زدم كسي نبود...رفتم سمت اتاق هري...
كسي نبوددستاي يكي رو روي شونه م احساس كردم...
ك با صداي اروم ميگفت
-هي زين...الان وقتشه...شيفت ها الان عوض ميشن و ما بايد سريع بريم...
من ب جاي يه نفر ديگه وايميسم ...فقط ميمونه نگهبان دم در ك شانس بياريم خواب باشه...زين الان وقتشه..بجنب
(استرس داشتم..بدنم يخ كرده بود...يه نفس عميق كشيدم و در اتاق هري رو باز كردم....)
ميخواستم در رو باز كنم ك وليحا گفت
-زين؟هري حالش زياد خوب نيست...با نگراني پرسيدم
-چشه؟؟اينور و اونور رو نگاه كرد و گفت
-مشكل هري فقط آسم نيست..-مشكلش چيه؟خوب حرف بزن
-من نميدوتم با قطعيت بگم...مراقبش باش فقط
در اتاقو باز كردم
-هري؟بيداري؟؟
سرشو برگردوند سمتم..
ديگه اون لوله توي گلوش نبود...وليحا چيكار كرده؟
با صداي گرفته ش گفت
-بيدارم...نزديكتر رفتم و گفتم
-هري الان وقتشه...اماده اي...سرشو تكون داد...
وليحا پشت سرم بود
-زين بايد هري رو از دستگاه ها جدا كنيم...نميتونيم با تخت هري رو ببريم...
-اونوقت ميتونه نفس بكشه؟
-اره فقط براي يه مسافت كوتاه..از اينجا تا پاركينگ
-پاركينگ؟
-اره...نميتونيم از در اصلي هري رو رد كنيم...مراقب گذاشتن...
ما هريو با وليچر با اسانسور ميبريم پاركينگ...-خوب؟
-خوب چي؟ اونجا ماشين من هست...دوباره بهش ماسك اكسيژنو وصل ميكنيم!!!
فقط تو بايد هري رو از روي تخت بزاري رو صندلي...
-اوهوم...باشه باشه...

YOU ARE READING
Can I Hide Him?(Z.S)
Fanfictionماهر مشكلي رو حل ميكنيم به مشكل بزرگتري برميخوريم...داستان زندگي ما چيه؟ گذشته ي تاريك من يا آينده ي تاريك تو؟ [تكميل شده در تاريخ 3/nov/18]