Chapter 4 (3)

378 57 41
                                    


Canada/Harry's bedroom
Harry's pov
8:45 a.m

هري چشماشو باز كرد و چشمش به مردي افتاد ك پشت ميز مطالعه ي نشسته بود و تلفنو با شونه ش نگه داشته بود و داشت خيلي جدي به تلفن گوش ميداد و چيزايي رو مينوشت.
.
اون مرد زين بود...زيني ك ميخواست براي هميشه اين دندون كهنه رو بكنه و خودش و هري رو راحت كنه.
زندگي اين دو نفر هميشه پر از مشكل و مسائل بدون جوابي بود ك هركس ديگه اي اگه جاي يكي از اين دونفر مي بود حتما دووم نمي اورد.

زين تلفنو قطع كرد و روي ميز انداخت و گردنشو چپ و راست كرد و صورتشو با دستاش گرفت و يهو چشمش به هري افتاد.

-بيدارت كردم؟ببخشيد.
زين برگه اي ك روش يه سري اطلاعات رو نوشته بود رو از دفتر جدا كرد و از پشت ميز بلند شد و گوشي و كلاهش رو برداشت.

+ميري؟
هري در حالي ك سعي داشت روي تخت بشينه گفت و به طرز فوق كيوتي موهاي فرفريشو از توي صورتش كنار زد.

زين دم در ايستاد و برگه ي دستشو چند تا نامنظم زد و توي جيب پشتي شلوار جينش گذاشت.
درحالي ك موهاشو عقب ميزد و كلاهشو سرش ميكرد گفت
-اره بايد برم.كلي كار دارم.
براي شام برميگردم.

+چه كاريه ك تو توي كانادا هم دنبالشي؟
هري از روي تخت بلند شد و سمت زين رفت.

-چيز خاصي نيست.
تو نگران نباش.
زين خم شد رو به جلو و گونه ي هري رو بوسيد و سريع از اتاق خارج شد.

انه خونه نبود و مارك هم خوابيده بود...
پس زين سريع خونه رو ترك كرد.

تاكسي گرفت و به ادرسي ك جيمي براش فرستاده بود رفت.
حالت پرواز گوشيش رو فعال كرد و به محض اينكه ب مقصد رسيد از تاكسي پياده شد و در ماشينو بست.

جلو حياط خونه ايستاد و بهش نگاه كرد.
فقط به اين فكر ميكرد ك اين موجود عوضي توي كانادا چه غلطي ميكنه.

-چرا زودتر نيتن نشناختم...
زين با خودش گفت و نفسشو بيرون داد.

"Flashback"

^^^^^
اين پرونده سخت ترين پرونده ي زين بود.
يه بمب گذار.
با توجه ب اخرين مداركي از بمب گذار به دستشون رسيده بود خودشونو به سالن تئالر مركز شهر رسونده بودن.

-بدويين...بدويننننن..سريعتر.
زين با استرس و عصبانيتش داد ميزد ك تمام جمعيتي ك توي اون منظقه حضور داشتن سالن تئاتر رو ترك كنن.

سالن تئالر شهر،سال ٢٠١٦ به دليل يه بمب گذاري منفجر شده بود و افراد زيادي توي سالن بودن و زين نگران بود ك هر لحظه به شمار اسيب ديده ها و مرده ها اضافه شه.
گروه گروه از افراد حاضر در سالن اصلي رو خارج ميكردن ك زين صداي يكي از همكاراشو شنيد ك كمك ميخواست.
ولي زين اين ريسك رو نميتونست رو بكنه...چون بالاي سر نيتن يه ستون بلند چوبي بود ك اتيش گرفته بود و اگه زين ميخواست نيتن رو بياره بيرون ستون زمين مي افتاد و وضعيت خرابتر ميشد.

Can I Hide Him?(Z.S)Место, где живут истории. Откройте их для себя