Chapter 12 (2)

536 87 57
                                    



Harry's(pov)

سوز سردي ميومد...
چشامو به سختي باز كردم....ولي هرچي بيشتر فشار مياوردم ك ببينم ولي نميتونستم...
سعي كردم چشامو باز و بسته كنم ولي هنوزم چيزي نميتونستم ببينم

دستام بسته بودن...
نميتونستم كاملا تشخيص بدم ك چشمامو با دستمالي چيزي بستن يا واقعا نميتونم ببينم

فرياد زدم
-كمك....كسي اينجا نيست؟؟

اهاااااي

صداي در اومد
صداي يه در چوبي...همراه با صداي قدماي يك كفش پاشنه دار.

+هيشششش...اروم باش هري...چيزي نيست.

-تو كي هستي؟؟؟
چشامو باز كن.
ميخوام قيافه ي نحس ت رو ببينم

نه تنها ك جوابمو نداد بلكه فقط بلند قهقهه زد.
ميدونم كه سعي داره روي عصابم راه بره

-با توم...باز كن چشامو!
لعنتي...مگه كري؟

+هيييش هري...فقط اروم باش

حس كردم ازم دور شد...ولي هنوز صداشو ميتونستم بشنوم ك ميگفت
+داروهاشو بهش بدين بخوره...اگه نخورد بهش تزريق كنين.
اون ازاري نداره.

مگه نه هري؟

فقط داشتم فك ميكردم ك چخبره...من كجام؟
ولي همش به علامت سوالاي متعدد برميخوردم

چند نفر اومدن توي اتاق.

+هري تو بايد اين داروها رو بخوري؟

صداي يه زن بود...خيلي اروم داشت حرف ميزد

-تو كي هستي؟
خواهش ميكنم اين دستمالو باز كن تا بتونم ببينم كجام...خواهش ميكنم

+هري دهنتو باز كن و اين داروهارو بخور

-من كجام...؟اين داروها برا چيه؟

يه اه كوتاه كشيد و گفت
+هري...تو بايد اين داروهارو بخوري!تو حالت خوب نيست

دارو ها رو جلوي دهنم گذاشته بود و سعي ميكرد ك دهنمو باز كنم و داروها رو بخورم

نميدونستم اينا كي هستن يا دارو ها چين....
دهنمو باز كردم و قرص ها رو خوردم...
تاكه بتونم ازش خواهش كنم اون چشم بند رو باز كنه...
دارو ها رو قورت ندادم
ولي اون باهوشتر از اين حرفا بود...البته باهوش نبود...بلكه احمق نبود ك باور كنه من بهش اعتماد ميكنم و داروهارو ميخورم

Can I Hide Him?(Z.S)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora