Chapter 5 (2)

572 76 24
                                    

^Chapter 2^
[Part 3]
Day2 to 3
Location:London


Harry's (pov)
رفتم توي بار...كليداي خونه و موتور و وسايلامونو همه انداختم توي يه كوله و اومدم بيرون

لوك رو زمين زير بارون نشسته بود و زل زده به برخورد قطرات باران با اب جاري روي زمين
حتي پلك هم نميزد...

ميدونستم داره به چي فك ميكنه...به اينكي با اخراج شدنش ديگه چه راهي براي تامين هزينه هاش داره؟
چطوري ميتونه كمك كنه به لوسيا تا از پس زندگيش بريياد
اينها همه تقصير منه..
من مقصرم..

جلوتر رفتم و گفتم
-لوك...بلندشو بريم خونه

دستشو دراز كرد ك كمكش كنم پا شه

بلند شد و

يه دستشو انداخت دور گردنم و منم كمكش كردم تا نزديكي هاي موتور

كلاهو سرش كرد و پشت نشست و دستاشو دور كمرم حلقه كرد و از پشت بهم تكيه داد

منم موتور رو روشن كردم و به سمت خونه ي لوكي راه افتادم

بعد از نيم ساعت ك رسيديم...موتورو خاموش كردم و رفتم در رو باز كنم.
درو باز كردم و كمك كردم ك لوك بتونه از ٤ تا پله ي دم در خونه بياد بالا....

در رو بستم.

-لوك؟حمومت كجاس.؟

باصداي بي حالش گفت
-سمت راست...كنار اتاقمه.

راستم ميگفت
توي اين خونه ي قديمي فقط ٢ تا اتاق هست.

رفتم در رو باز كردم و دماي آب رو امتحان كردم آب ك داغ شد لوك رو اومد.

-لوك..يه دوش بگير...اب گرم برات خوبه.

-باشه..ممنون پسر

-من ميرم بيرون...برات يه چيز گرم درست كنم.

ديگه جوابي نداد.
در رو بستم و رفتم توي اشپزخونه.

خودم سرما و خيس بودن كل بدنمو حس نميكردم...

يه كتري اب گذاشتم روي گاز...تا يكم چايي بخوره.

از توي يخچال غذايي ك لوسيا براش اماده كرده بود گذاشتم توي فر ك گرم شه.

گوشيم زنگ خورد...

-الو؟؟

جواب نداد
-بله....الو؟؟

-سلام هري
(خداي من اين صداي مامانمه)

-مامان..

Can I Hide Him?(Z.S)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt