Chapter 10 (2)

534 91 44
                                    


Zayn's (pov)

-قربان خواهش ميكنم بهم وقت بدين...من تمام سعيمو ميكنم ك پيداش كنم
+نه زين...تو درگير يه ماجراي درام شدي...اصلا ارتباطت رو با شارلوت ب كجا رسوندي؟
هان؟
تو ميتونستي به بهترين شكل ممكن از هري براي پيدا كردن پدرش استفاده كني... ولي تو حتي نميدوني هري كجاس!
بي لياقت!

-قربان بهم بيست و چهار ساعت وقت بدين گيرش ميارم
هري رو پيدا ميكنم

ديگه حرفي نزد

در اتاقو باز كردم و از اتاق خارج شدم

توي راهرو جيمي رو ديدم
-هي جيمي...وايسا

برگشت به سمتم و گفت
+قربان..سلام..دستتون چطوره؟

سرمو در جواب تكون دادم
-بهتره...هي تو هري رو نديدي؟
+هري؟
مگه بعد از اينكه از بيمارستان مرخص شد نيومد اداره و توي اتاق خودتون بود؟
-چرا! ولي رفتم توي دفتر رييس و برگشتم نبود!

+خوب قربان باهاش تماس بگيرين
-ساعت چنده؟
دستمو از توي جيبم دراوردم و ب شيشه ي ساعتم نگاهي انداختم
+قربان يه سري به خونه شون بزنين
-اره بايد همين كارو بكنم!

رفتم توي اتاقم كت و كليدا رو برداشتم و با عجله از ساختمون خارج شدم

سوار ماشين شدم و راه افتادم
خيابونا شلوغ بودن...شلوغ تر از هميشه
فاك به اين شانس
بخاطر درد دستم مجبور بودم يه دستي رانندگي كنم

تا مسيري ك تونستم با ماشين رفتم ولي بخاطر باد و بارون شديد يه درخت افتاده بود...راه رو بسته بود

ساعت رو هم نگاه ميكردم انگار به ازاي هر يك ثانيه يك ساعت ميگذره
تنها كاري ك ميتونستم بكنم اين بود ك ماشينو بذارم و لوكشينمو فعال كنم ك از اداره بيان برش دارن و خودم برم.
از ماشين پياده شدم
كلاه كتمو سرم كردم و با سرعت از بين ماشين هايي كه روي يك لاين توي خيابون متوقف شده بودن و فقط بوق ميزدن و فحش ميدادن عبور ميكردم
با سرعت بيشتري راه رفتم
اگه از اين خيابون خارج شم كمتر از ١٠ دقيقه به خونه ي هري ميرسيدم

صداي اره برقي كه كارگرها باهاش تنه ي قطور درخت روي زمين رو برش ميدادن رو عصاب بود
مي دويدم كه سريع از صداش دور شم.

بلاخره رسيدم به خيابوني ك خونه ي هري اينجا بود

دم در هيچكس نبود
از زير نوار زردي ك متعلق ب پليسا بود رد شدم
با سرعت وارد ساختمان شدم و به در ورودي رسيدم
در باز بود
مگه نبايد اينجا رو پليسا بسته باشن؟
چراهمه ي درها بازن؟

Can I Hide Him?(Z.S)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora