Harry's (pov)
هري سريع وسايلاتو جمع كن
بايد از اينجا بريم+چرا چي شده؟
زين داد زد
-فقط كاريكه بهت ميگم رو انجام بده.+چي شده زين؟اسم باباي منو چرا اوردين؟
-هري خفه شو
:(
دستمو محكم گرفت و از اتاق كشيد بيرون
سوار ماشين شديم..
از مسيري ك داشت ميرفت ميفهميدم ك داره منو ميبره خونه ي خودمون.
-زين تو نبايد بياي اينجا..مامانم...شايد بابام اينجا باشه.
حرفي نزد.:/
سكوتش با عصبانيتش تركيب شده بود و به طرز وحشتناكي ترسناك شده بود.
كنار خيابون پارك كرد.
ضربان قلبم بيشتر شد.
بيشتر و بيشتربرگشتم زين رو نگاه كردم.
صداي ماشيناي پليس هم اومد..
با مشت زدم به بازوي زين...
-زين..لعنتي حرف بزن...چرا لال شدي؟
جواب نداد
دوباره مشت زدم به بازوش و داد زدم
-باتوام لعنتي...عوضي خوب حرف بزن+هري نكن
-بگو لعنتياين بار رو داد زد و گفت
+ما بايد باباتو دستگير كنيم!
همينو ميخواستي بشنويي؟-باباي منو؟
+اره.
برو در بزن و خيلي ريلكس برو تو و باباتو بيار دم در.هري مجبوري ك اين كارو بكني..
خداي من...من نميتونم..اون باباي منه.
نه. من همچين كاري نميكنم.سرشو روي فرمون گذاشت
-هري..برو.+نه..زين.من نميرم.تو چطور ميتوني منو مجبور كني ك برم بابامو دستگير كنم؟
اصلا چرا؟-تو چرا گريه ميكني؟
+زين ازت متنفرم.
از ماشين پياده شدم.
چون ماشين دور از خونه پارك كرده بود مجبور بودم توي اون هواي باروني ك شديد ميباريد راه برم..

ESTÁS LEYENDO
Can I Hide Him?(Z.S)
Fanfictionماهر مشكلي رو حل ميكنيم به مشكل بزرگتري برميخوريم...داستان زندگي ما چيه؟ گذشته ي تاريك من يا آينده ي تاريك تو؟ [تكميل شده در تاريخ 3/nov/18]