Chapter 4 (2)

618 76 49
                                    

Chapter 2
Day2|Morning
Location:London -Motel


با صداي گوشيم از خواب پريدم
صبح شده بود و گوشيم داشت خودشو ميكشت
اِلارم گوشيمو آف كردم و نشستم سرجام و چند دقيقه چشمامو بستم تا لود شم!
يه خميازه كشيدم و از روي تخت بلند شدم
چمدون رو گذاشتم رو تخت و مسواكمو دراوردم
رفتم يه اب به صورتم زدم و دندونامو مسواك زدم!

يه دست لباس مرتب جور كردم و پوشيدم و رفتم بيرون!

اوه فااك..گوشيم شارژ نداره!

از پله ها رفتم پايين...

-صبح بخير قربان..
صاحب جايي ك بودم داشت به گلدوناي پشت پنجره اب ميداد.

برگشت سمت من و گفت
-صبح بخير جناب..

-ببخشيد ميشه بگين هزينه اتاق من چقد ميشه؟

يكم با گل ها ور رفت و اومد نشست پشت ميزش و گفت
-ميرين؟

-نه هنوز..دارم ميرم سركار

عينكشو دراورد و گفت
-پسرم..تو خونه نداري؟

-الان ديگه نه..
ميشه بگين چقد ميشه؟

-بزار هر روزيكه خواستي بري حساب كن..

-باشه..پس روزتون بخير
در رو باز كردم و رفتم بيرون...
كلاهمو سرم كردم..
من بايد اين موهارو كوتاه كنم...

از كوچه خارج شدم و وارد خيابون اصلي شدم...
چون دستامو از سرما توي جيبم گذاشته بودم ويبر گوشيمو ك داشت زنگ ميخورد رو احساس ميكردم
گوشيمو دراوردم ديدم ك لوكه
-الو؟صبح بخير پسر

-سلام هري...صبح بخير..كي ميري سر كار؟

-ام..راستش توي راهم..
چرا؟

-خواستم بگم ديشب براندون كليدارو به من داد...خودش امروز نمياد..
منتظر باش بيام در رو باز كنم.

-باشه..تو كي ميرسي؟

-من پشت چراغ قرمزم...حدود ١٠ دقيقه ديگه

-باشه منم ميام...مرسي ك خبر دادي...

-هي پسر...ميتوني با خودت دوتا كافي بگيري؟باهات حساب ميكنم...

-باشه..ميارم..فعلا.
-ميبينمت

همون طوري ك داشتم به راه رفتنم ادامه ميدادم بين راه رفتم دوتا كافي بگيرم..لوك هميشه با شير ميخورد ...
قهوه هارو گرفتم و به سمت ايستگاه اتوبوس رفتم..از سرما ترجيح دادم ك سرپا بايستم و درجا ميزدم ك گرم شم...اتوبوس ك اومد سوار شدم

Can I Hide Him?(Z.S)Where stories live. Discover now