Chapter 2
Day2|Morning
Location:London -Motelبا صداي گوشيم از خواب پريدم
صبح شده بود و گوشيم داشت خودشو ميكشت
اِلارم گوشيمو آف كردم و نشستم سرجام و چند دقيقه چشمامو بستم تا لود شم!
يه خميازه كشيدم و از روي تخت بلند شدم
چمدون رو گذاشتم رو تخت و مسواكمو دراوردم
رفتم يه اب به صورتم زدم و دندونامو مسواك زدم!يه دست لباس مرتب جور كردم و پوشيدم و رفتم بيرون!
اوه فااك..گوشيم شارژ نداره!
از پله ها رفتم پايين...
-صبح بخير قربان..
صاحب جايي ك بودم داشت به گلدوناي پشت پنجره اب ميداد.برگشت سمت من و گفت
-صبح بخير جناب..-ببخشيد ميشه بگين هزينه اتاق من چقد ميشه؟
يكم با گل ها ور رفت و اومد نشست پشت ميزش و گفت
-ميرين؟-نه هنوز..دارم ميرم سركار
عينكشو دراورد و گفت
-پسرم..تو خونه نداري؟-الان ديگه نه..
ميشه بگين چقد ميشه؟-بزار هر روزيكه خواستي بري حساب كن..
-باشه..پس روزتون بخير
در رو باز كردم و رفتم بيرون...
كلاهمو سرم كردم..
من بايد اين موهارو كوتاه كنم...از كوچه خارج شدم و وارد خيابون اصلي شدم...
چون دستامو از سرما توي جيبم گذاشته بودم ويبر گوشيمو ك داشت زنگ ميخورد رو احساس ميكردم
گوشيمو دراوردم ديدم ك لوكه
-الو؟صبح بخير پسر-سلام هري...صبح بخير..كي ميري سر كار؟
-ام..راستش توي راهم..
چرا؟-خواستم بگم ديشب براندون كليدارو به من داد...خودش امروز نمياد..
منتظر باش بيام در رو باز كنم.-باشه..تو كي ميرسي؟
-من پشت چراغ قرمزم...حدود ١٠ دقيقه ديگه
-باشه منم ميام...مرسي ك خبر دادي...
-هي پسر...ميتوني با خودت دوتا كافي بگيري؟باهات حساب ميكنم...
-باشه..ميارم..فعلا.
-ميبينمتهمون طوري ك داشتم به راه رفتنم ادامه ميدادم بين راه رفتم دوتا كافي بگيرم..لوك هميشه با شير ميخورد ...
قهوه هارو گرفتم و به سمت ايستگاه اتوبوس رفتم..از سرما ترجيح دادم ك سرپا بايستم و درجا ميزدم ك گرم شم...اتوبوس ك اومد سوار شدم
YOU ARE READING
Can I Hide Him?(Z.S)
Fanfictionماهر مشكلي رو حل ميكنيم به مشكل بزرگتري برميخوريم...داستان زندگي ما چيه؟ گذشته ي تاريك من يا آينده ي تاريك تو؟ [تكميل شده در تاريخ 3/nov/18]