Chapter 17 (2)

531 82 71
                                    

Harry's uncle's home//
21:15 p.m
Rainy night:

به محض ورودم به خونه همه ي چشما رو به من بود
ميدونستم هنوز زين اون پايينه يه لحظه با خودم فكر كردم
هري در رو سريع ببندن و برو پايين همه چيو به زين بگو.
ولي نميتونستم.
نميخواستم اونو درگير كنم.
مامانم ك از روي مبل كنار شومينه بلند شد اومد جلوتر و صورتمو با دستاش گرفت
-هري عزيزم،دير كردي!

منم ك به لكنت زبان افتاده بودم و نميدونستم بايد توي اين جمع چي بگم و از همه مهمتر،اون نگاه كثيف و عميق ايگور!
+عام من سلام ....سلام به همگي.. ام من سريع برميگردم.

يه لبخندي زدم ولي هنوز مثل فيلم تهاجم نيكول كيدمن بهم زل زده بودن.
به پله ها ك رسيدم يه درد نسبتا شديدي توي كمر و باسنم احساس كردم خوب معلومه بخاطر امروزعه.
بايد شانس بيارم ك خونريزي نكرده باشه
چون زين ادمو راحت نميذاره!(پسره ي هورني)
وقتي داشتم با خودم فك ميكردم خندم ميگرفت و نيشم تا بناگوشم باز شد!
رفتم توي اتاق و بلافاصله زير دوش!!

بله درست حدس زده بودم
خونريزي هم كرده بود ولي خوب اشكالي نداره!(اوووووه)
جاي دستاي زينو هنوز روي پهلوهام حس ميكردم!
اون مرد همه چيز منه!
همه چيز!!!!ا
از زير دوش كه بيرون اومدم حوله مو تنم كردم و كمربندشو گره زدم
رفتم پشت پنجره ولي چيزي نديدم!موهاي خيسمو دستي زدم و
گوشيمو از توي جيب شلوارم كه روي زمين بود دراوردم و شلوار وو دوباره روي زمين پرت كردمو ديدم بالاي بيست تا مسيج از يه شماره ي ناشناس ك منظورم يه شماره ي سيو نشدش دارم.

(بيب همه چي اوكيه؟ :)

[هز خوبي؟
رسيدي تو؟
هززززز؟هري؟

لاو جوابمو بده....]
...

اوه خداي من اين زينه :)
ناخوداگاه نيشم باز شد و دستام شروع كردن به لرزدين
تايپ كردم:
[هاي بيبي...]
[لاو من خوبم فقط رفتم حموم]

💬💬

بلافاصله بعد از لود شد اي مسيجم جواب داد:

[تنهايي؟!]

سرمو بلند كردم و اطرافمو نگا كردم دوباره گوشيمو نگاه كردم

[اره متاسفانه...💦]
[💧]
[بيب من لباس تنم كنم بهت زنگ ميزنم]

بلافاصله جواب داد
[واو كاش اونجا بودم😜😘😢]

ديگه جوابشو ندادم ولي يه لبخند روي لبام نشسته بود!
سرمو بلند كردم
برگشتم و با چهره ي ايگور روبه رو شدم!(اوه شت :| )
خداي من اين كي اومد اينجا؟

Can I Hide Him?(Z.S)Onde histórias criam vida. Descubra agora