☀️Part:1☀️

2.7K 247 18
                                    

قبل از اینکه فیک رو شروع کنید باید بگم که شخصیت جونگین توی فیک گی هست و اگه رفتاری ازش دیدین که غیر منطقی بود بدونید که گیه و کلا به پسرا حس داره اوکی؟ امیدوارم دوستش داشته باشید.
حتما حتما حتما یه عالمه ووت بدید❤️❤️
---------------------------------------------

نفس عمیقی کشیدوبه چهره خودش تو اینه خیره شد.

چطور شد که کارش به اینجا کشیده شده بود ؟!

همه چیز فوق العاده اس ,خیلی هم فوق العاده اس و این برای کیونگ سویی که تا الان چیز خاصی متعلق به خودش نداشت یکم زیادی غیر قابل هضمه.

دوباره نفس عمیقی کشیدو دستی به لباسش کشید.

+کیونگ جانم اماده ای ؟

با صدای پیر زن برگشت و نگاهی به در بسته انداخت.

_الان میام مامانی

با صدای بلندی اعلام کردو بعد نگاه دوباره ای به سر تا پاش با لبخندی که سر تا سر صورتش رو خوش حالت کرده بود سمت در رفت,استرس داشت چون قرار بود به ظاهرش نظر بدن.

اروم دستگیره رو پایین کشیدو همزمان با باز شدن در سرش رو از لاش رد کردو نگاهی به بیرون انداخت که طبق انتظارش مادر و پدربزرگ رو تو پذیرایی خیره به در دید.

زن پیر با خوشحالی دستی براش تکون داد تا عجله کنه.

به ارومی بقیه بدنش رو هم کامل از در رد کردو در حالی که از خجالت سرش رو تو یقه اش پنهان کرده بود دستاشو پشت بدنش قایم کرد و شروع کرد به گاز گاز کردن لبش.

پیر زن با دیدن پسر نوجوان روبروش با اون هیکل کوچک تراشیده و خوش فرم تو لباسای جدیدش از ذوقش اشک تو چشماش جمع شد و دستش رو جلوی دهنش نگه داشت.

پدر بزرگ زود تر جلو رفت و از دو طرف بازوش گرفت و مجبورش کرد به چشماش خیره شه.

_دیگه بزرگ شدی ,جایی واسه ترسیدن , خجالت کشیدن و متاسف بودن نداری ,دیگه باید درست زندگی کنی

پسر کوتاه قد با چشمای پر شده فقط به یه سر تکون دادن اکتفا کردوبا رضایت زیاد اغوش پیر مرد رو قبول کرد.

مادربزرگ هم جلو اومدو کیونگ رو بغل کرد.

=امیدوارم فردا روز خوبی رو داشته باشی عزیزم
______________________________________

Kyung soo pov

نزدیک به چهارماهه که بعد از تولد هجده سالگیم دارم اینجا کار میکنم ,خونه ی اقا و خانم کیم ,از طرف پرورشگاه به اینجا معرفی شدم و واقعا از این تیکه زندگیم راضی ام چون تنها قسمتی از زندگیمه که خدا باهام راه اومده.

به گفته ی مسئولین پرورشگاه تو شش سالگی منو گذاشتن اونجا وتا الان هم هیچ کسی نیومده سراغم...بهم گفتن اونی که اورده بودتم مادرم بوده که بعد اوردنم فرار میکنه ...

You Again ❤️[کامل شده] Where stories live. Discover now