☀️Part :31☀️

614 135 15
                                    


همین الان ووت بدین برین😂😂
______________________________________

بعد از رسوندن جونگین دوباره چان و کیونگ تنها شده بودن و اون سوالی که مثل خوره افتاده بود تو سر چان داشت به زبونش راه باز میکرد!

-کیونگ؟

+بله

کیونگ سمتش برگشت و سوالی به نیم رخ اخمالوی چان خیره شد.

-این پسره...بیون...مشکلش چیه؟

کیونگ ابرویی بالا انداخت.

+چطور؟

-فقط محض کنجکاوی

+خوب...

کیونگ نگاهش رو به بیرون داد و سکوت کرد .

+بک...

چان ناخواسته فرمون رو بین انگشتاش فشرد .

+یه اتفاق بد براش افتاد واسه همونه

چان عصبی پدال گاز رو بیشتر فشرد و منتظر موند.

+خیلی وقت پیش با تاعو که یه کارایی میکردن تو پرورشگاه متوجه شدن ...بک...من زیاد نمیدونم ولی مثل اینکه بهش تجاوز شده بود ...میشه در موردش حرف نزنیم؟

کیونگ با زاری گفت و سرش رو به شیشه تکیه داد.

-باشه

چان نفس عصبی ای کشید و گفت و بعدش هردو سکوت کردن با ذهن های درگیر .

چان به محض رسوندن کیونگ ماشینش رو سمت جایی که قبلا پیدا کرده بود روند،نمیدونست چش شده، فقط میخواست بره و از زندگی بک سر در بیاره ،یه چیزی این وسط بود که قلقلکش میداد تا بفهمه چه اتفاقی برای اون پسر افتاده!!

-----------------------------------------------------------

چند ساعتی میشد که جلوی ساختمون منتظر بود تا بک ازش بیرون بیاد یا بره داخلش.

با انگشتاش روی فرمون ضرب گرفته بود و اطراف رو می‌پایید، هوا گرگ و میش شده بود و حتی رفت و آمد هر از چند گاه عابر ها هم عصبیش می‌کرد.

حدودا ده دقیقه بعد بود که یه ماشین که صدای سرسام آور موزیک ازش بیرون میومد درست جلوی ساختمون متوقف شد و مردی با وضع داغون ازش خارج شد و جلوی ماشین ایستاد و همون جور که به کاپوت تکیه میداد سعی داشت سیگارش رو روشن کنه.

چند دقیقه ای منتظر موند تا اینکه بکهیون از ساختمون زد بیرون و چان شوکه تندی از ماشین پیاده شد و با چشمای درشت به حرکاتشون نگاه کرد.

بک جلوی پسر ایستاد و با تخسی چیزی رو بلند گفت ولی چان به هر حال نشنیدش.

باهم جر و بحث میکردن که یهو پسر کمر بک رو گرفت و اونو چسبوند به خودش و سعی داشت ببوستش که بک به شدت صورتش رو برگردوند و مخالفت کرد.

You Again ❤️[کامل شده] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora