☀️Part :21☀️

635 148 2
                                    

هر کی ووت نده زشت ترین زشت هاست🔪

-----------------------------------------------------------

تاشب هیچی بینشون رد وبدل نشد ,فقط چند تا تماس تلفنی داشتن که یکیش برای کای بود و اونم چانیول بود که زنگ زدو یسری فحش داد و قطع کرد و یکیشم خانم کیم بود که به کیونگ زنگ زدو حالشو پرسید و وقتی فهمید پیش جونگینه گفت که اونو پدر بزرگ میرن تا جایی پس بهتره شب برنگرده خونه چون تنها میمونه وگفت پیش جونگین بمونه و تنها بهانه ی کیونگ رو برای فرار از اون موقعیت بحرانی ازش گرفت.

بعد چند دقیقه از قطع شدن تماس تلفنیِ کیونگ جونگین یهو از جلوی تلویزیون بلند شدو سمت اشپزخونه رفت و صداش زد.

-کیونگ؟

+بله

-بیا

کیونگ دنبال صدای جونگین رفت به اشپزخونه.

+هم؟

-نمیخوای غذا بخوری ؟

جونگین از بالای  چشم درحالی که سرش خم بود به کیونگ نگاهی انداخت و با پوز خند ادامه داد:پررو من تاحالا واسه خودمم غذا درست نکردم

+یا من مثلا مهمونتم از مهمون که نباید بخوای برات غذا درست کنه!!!

-چه مهمونی؟!در ضمن باید عادت کنی ,اونی که باید غذا بپزه تویی

کای با حیله گری گفت و به چهره گیج و بعد قرمز شده از عصبانیت کیونگ خیره موند.

کیونگ اول متوجه حرفش نشده بود وبا مرور حرف جونگین و چند لحظه تمرکز کردن دوهزاریش افتاد و با چشمای از حدقه در اومده به جونگین نگاه عصبی ای انداخت.

جونگینم فقط با پررویی خیره اش موندو منتظر شد.

+کی گفته اینجوریه؟!

کیونگ با حرص گفت و سرش رو با سرکشی بالا داد.

-مگه غیر اینم میشه؟

+فعلا که شده

کیونگ با تمسخر گفت وبه جونگین اشاره کرد.

جونگین با دنبال کردن مسیر نگاهش به دستای پرش که چاقو وگوجه رو نگه داشته بودن رسید و بعد حرصی و سریع انداختشون رو کانتر و دستاشو با حالت بچه گانه ای لجوجانه زد زیر بغلش.

-پررو

+منم یا تو؟!

-بیا اینجا ببینم

+چیه ؟چیکار داری؟

-میگم بیا اینجا

کیونگ به اجبار خودش رو کشید نزدیکش.

-بَرِشون دار

کای با سر به چاقو اشاره کرد.

+نمیخوام

کیونگ با سر تقی گفت و یه ابروشو بالا داد.

-اول از همه باید یاد بگیری حرف گوش بدی

You Again ❤️[کامل شده] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora