☀️Part :30☀️

608 123 42
                                    

اسپیشال تاعوریس 😈😝
______________________________________

اول از همه ووت بدین بعد برین بخونین😂😂
______________________________________

اروم تو جاش نشست و به مرد روبروش که از همیشه کم حرف تر شده بود چشم دوخت ، میدونست که ازش ناراحته ، بایدم میبود!

=معذرت میخوام

اروم گفت و سرش رو خم کرد و از بالای چشم مخفیانه نگاهش کرد تا عکس العملش رو ببینه .

-اینو هزار باره که داری میگی

کریس به خشکی گفت و اون فقط تونست محکم لب پایینش رو بگزه ، همیشه همینطور بود ، کریس اونقدر سکوت میکرد و احساساتش رو بروز نمیداد تا صبرش تموم شه و شروع کنه به داد و بی داد ، حتی الان هم که اون مقصر بود .

=و تمام این هزار بار ، بعدش تو همون جوری موندی...باید میمردم ، بهتر از اینجوری زندگی کردنه

زیر لب گفت و تند پلک زد تا اشکِ توی چشمهاش قلب شکسته اش رو لو نده .

کریس کراواتش رو باز کرد و روی میز گذاشتش و برگشت طرفش .

-از من ناراحت نباش ...حق نداری ازم ناراحت باشی ...تو اشتباه کردی ، خیلی هم اشتباه کردی

=اره منِ لعنتی اشتباه کردم ولی نمیخواستم اینجوری شه که ...نمیخواستم اذیتش کنم

تیکه اخر حرفش رو زمزمه کرد و بخاطر دادی که زده بود و دردی که تو جای بخیه اش پیچیده بود صورتش درهم شد و خودش رو کنترل کرد تا جای زخمش رو فشار نده ، کریس هنوزم خیره اش بود ، اروم سمتش اومد و کفشهاش رو در اورد ، تاعو اخمالو بی توجه بهش جای دیگه ای رو نگاه میکرد و حتی با در اومدن جوراب و بعدش شلوار بیرونیش باز هم سرش رو برنگردوند .

کریس کنارش نشست و شروع کرد به اروم باز کردن دکمه های پیراهنش ، تاعو حالا با ناراحتی به چهره ی خنثاش خیره شد .

-باید بدونی چرا اینجوریم...چرا فکر میکنی بهت اهمیت نمیدم؟

گفت و تو چشمهای تاعو خیره شد ، تاعو حالا متعجب کمی خودش رو از تشک فاصله داد تا به کریس تو در اوردن پیراهنش کمک کنه .

-برام مهمی و اون لحظه ای که شنیدم چاقو خوردی حتی به این فکر کردم که دلم میخواد یه بلایی سر کیونگ بیارم...ولی توِ لعنتی همیشه اینجایی و بهم میگی برام مهم نیستی...چرا؟ کجا رو اشتباه رفتم که باعث شدم اینجوری فکر کنی؟منی که فقط جلوی تو خودمم ...بگو دارم کجا رو اشتباه میرم؟

کریس کنارش دراز کشید و با احتیاط پسرکی رو که حالا گریه میکرد در اغوش گرفت .

=نمیدونم...همیشه...فکر میکنم که قراره از دستت بدم...نمیدونم چرا، ولی احساس میکنم زندگی فقط قراره بهم درد بده ...تنهایی بده...

You Again ❤️[کامل شده] Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ