دیگه قسمت آخرو ناموسا ووت زیاد بدین😂😂✋❤️
______________________________________با صدای در از جاش بلند شد و سمتش رفت، چان به محض ورودش باهاش چشم تو چشم شد ولی بلافاصله نگاهش رو برداشت و مشغول در آوردن کفشاش شد، بک طرفش رفت و کیفش رو از دستش گرفت و کنار پاش گذاشت و اینبار به چان کمک کرد تا کت چرمش رو دربیاره، خسته بود، مثل چند وقت اخیر؛ چون علاوه بر کار تو دانشگاه به آموزشگاه موسیقیش میرفت و بعد از اون هم سرِ ساختمونِ یکی از دوستاش میرفت، مجبور نبود زیاد کار کنه چون اصلا نیازی نداشت ولی فقط چون دوست داشت، موسیقی که آرزوش بود و کار کردن سرِ ساختمون هم یکی از آرزو های بچگیش بود
- _-؛ چون هیچ وقت اجازه نداشت بیرون خونه برخلاف دوستاش کار کنه و هر وقتم اونها در مورد کاراشون براش میگفتن انگار که واقعا چیز باحال و جالبی باشه بهشون حسودی میکرد، شاید عقده ای شده بود، حتما بعد از یه مدت بالاخره بیخیال میشد.+امروز چطور بود؟
_خوب
+خوبی؟
_آره فقط یکم گرفتگی عضله دارم... کمرم
بک با نگرانی بهش خیره شد و پشت سرش سمت مبل ها رفت.
به تبعیت از چان کنارش نشست و به قیافه ی خسته اش که داشت با انگشتاش محکم پیشانیش رو ماساژ میداد خیره شد.
+چان؟
نگاه خسته ی چانیول اومد روش و چند ثانیه بدون اینکه چیزی بگه با نفسی که بریده بود به قیافه ی چانیول نگاه کرد.
_چیشد پس؟!
+هی.. هیچی
چان نیشخندی زد و همچنان بهش خیره موند.
_میشه ببوسمت؟
بک با بهت تند تند پلک زد و نگاهش کرد، تقریبا تمام این دوماه اینجوری بود که برای بوسه یا حتی بغل کردن ازش اجازه میگرفت، البته بغیر از تعداد انگشت شماری که یا عصبیش میکرد یا به قول چان اونقدر خواستنی میشد که کنترلش رو از دست میداد و بی اجازه میبوسیدش.
فقط بوسه و بغل، تمام این دوماه اینجوری گذشت و بک حس میکرد دیگه داره کم کم زیادی سخت میشه، هم برای خودش هم برای چان.
سرش رو کمی جلو برد و با اینکار موافقتش رو نشون داد و چان هم انگار که تو دلش داشت برای حمله نکردن بهش با خودش جنگ میکرد؛ چون به محض نزدیک شدن صورت بک دستاش رو محکم دور صورتش قاب کرد و چنان مک محکمی به لبش زد که بک با نفس بریده شده چشماش از حدقه در اومد و با فشار چان که اون رو روی خودش میکشید و خودش دراز کش میشد رو شکمش نشست، این همه اشتیاق چان داشت دیوونه اش میکرد و نمیدونست چرا هربار که یه حرکتی برای بیشتر پیش رفتن انجام میداد چان از جا میپرید و ازش فرار میکرد، شایدم میدونست، علت لعنتیش به احتمال زیاد این بود که چان دوست نداشت بک فکر کنه اون اینجوری میخوادش یا برای این کارا.
VOCÊ ESTÁ LENDO
You Again ❤️[کامل شده]
Fanfic♦️You again♦️ نویسنده:boom🎇 ژانر :درام🍺 ,رمنس💥,فلاف🧜♂️,اسمات,هپی اند🔥,... کاپل ها:💦کایسو,👅چانبک,⚡تاعوریس یه داستان شاید تکراری و ساده ولی خیلی کیوت و دوست داشتنی واسه کسایی که دوست دارن دوست داشته بشن ☺️ کایسوی قوی داستانمون بعد یه مدت خیلی...