☀️Part :11☀️

737 169 13
                                    

ووت و اول بدین بعد برین😂❤️☺️

فردای اون روز دی او از اتاقش بیرون نیومد ولی همش فال گوش وایساد تا ببینه اوضاع از چه قراره و از شانس بدش متوجه شد که عمه ی جونگین که تو سوون زندگی میکنه بد حال شده و قرارشد اقا و خانم کیم برن پیشش و این نهایت بد بیاری بود!!!!

یکم خودشو بیشتر به در چسبوند تا شاید بهتر صدا هارو بشنوه.

+عزیزم زیاد بهش سخت نگیر بچه اس

جونگین یه خنده ای کرد که ازش میفهمیدی که حرف مفته.

+عزیزم اینجوری نباش

-شماها بهتره برین, خیالتونم راحت کاری باهاش ندارم ,بیکار نیستم که کار دارم...امروز قراره برم برای کارم، قرار دارم

اقای کیم:پس خیالمون راحت باشه دیگه؟

ودستاشو گذاشت رو شونه ی جونگین .

جونگین با سر تأیید کرد .

بعد رفتنشون جونگین برگشت اتاقش و آماده شد .

هنوز یک ساعت وقت داشت پس این یک ساعت رو گذاشت واسه تربیت کیونگ. -_-

رفت آشپزخونه و صبحونه شو کامل کرد، بعد از اون رفت سراغ دی او!

چند بار به در ضربه زد.

-تا کِی میخوای اون تو باشی؟! بالاخره که باید بیای بیرون

در کمال تعجب درباز شد و دی او بیرون اومد اونم با لباس بیرونیاش.

سعی کرد خودشو بی تفاوت نشون بده و از کنار جونگین رد شد ولی چند قدم هنوز فاصله نگرفته بود که جونگین دوباره شروع کرد.

-کجا به سلامتی؟

+دانشگاه

دی او بی حوصله جواب داد.

-اونوقت کی اجازه داده؟

روشو کرد طرف جونگین :خو...خودم

-إإإ نه بابا خودت غلط کردی !!اطلاع دادم دانشگاه که یه یک هفته ای نمیری

+ولی من خوبم و میخوام برم دانشگاه !!!مگه مدرسه اس که زنگ میزنی اینا رو میگی؟

-نمیشه

+چرااا؟

دی او با زاری گفت

_همین که گفتم، حالا هم برو لباساتو عوض کن صبحونتم بخور من قراره برم تا جایی کار دارم

+هیوونگ، خواهش میکنم، اون فقط یه شوخی بود

کیونگ دوباره با زاری اعلام کرد.

جونگین سرجاش میخکوب شد.

"هیونگ؟" 

چه هیونگی؟ جونگین اینو نمیخواست...

با گیجی به راهش ادامه داد، هنوز با خودش کنار نیومده بود که چه حسی داره  و این حس مسخره حرص درار چیه.

You Again ❤️[کامل شده] Where stories live. Discover now