☀️Part :7☀️

815 178 12
                                    

یه چیزی فهمیدم 🙃حتما باید بگم ووت بدین که یادتون نره❤️

جونگین سرش به طرف چپ خم بود و دستاش تو جیباش و کیونگم با اون لبای متورم تحریک کننده دقیقا تو فاصله ی پنج سانتی از صورت جونگین.

"اوه چه فاصله ی تحریک کننده ای"

جونگین فکرش رو کرد و به لبای کیونگ خیره شد و زود عقب کشید.

-فال گوش وایساده بودی؟

با اخم غلیظی گفت.

+نه....نه...یعنی...

-یعنی چی پسره ی فضول؟

+من خواستم بهشون بگم ولی...

-ولی حس فضولیت اومد و خواستی ببینی چی میگن هم؟

+نه...نه...من

-من بهشون میگم که یه آدم فضولو راه دادن تو خونه... تو خطرناکی...

و با چشمایی که تنگ شده بودن دوباره فاصله ی صورتاشونو کم کرد ,کیونگ که به تِه تِه پِتِه افتاده بود یکم با جلو اومدن جونگین ناخواسته خم شد به سمت عقب.

+من...من

جونگین هی جلو می اومد و یه لبخند خاص رو لباش پررنگ میشد.

-تو چی؟

حالا جونگین میخواست ببینه تا کجا قراره به خم شدن ادامه بده, جونگین میخواست بازی کنه, بازی که خودش دوستش داشت.

+من...

کیونگ یکم صورتشو به راست خم کرد و بازم اون خالو به جونگین نشون داد...
نگاه جونگین رو گردنش متوقف شد و ناخواسته خالی رو که رو گردن خودش بود درست رو همون محل رو لمس کرد.

کیونگ که دیگه داشت میافتاد به قیافه جونگین که رو یه جایی پایین صورتش میگشت خیره شد.

اوه از این فاصله اون وحشتناک جذاب بود و چشماش با این فکر گشاد شد.

اون حتما دیوونه شده بود.

یهو یکه خوردو خواست بیافته که جونگین گرفتش.

دست جونگین یه جایی پشتش به کمرش چسبیده بود.

دستای بزرگ و مردونش که از کف دستش انگار آتیش میبارید و کمر کیونگ رو میسوزوند و کیونگم برای اینکه نیافته خیلی بی اختیار با دستاش شونه های جونگینو چسبید و در همین لحظه خیلی ضایع پدربزرگ و مادربزرگ سر میرسن.

جونگین:شتتتت

گفت و با شدت کیونگ رو ول کرد و کیونگ هم خیلی شیک با باسن فرود میاد رو زمین.

اخ بلندی گفت.

خانم کیم با عصبانیت گفت:داشتین دعوا میکردین؟

و به کیونگ نزدیک شد.

جونگین:نه بخدا

=جونگین تو از این عادتا نداشتی چرا زدیش؟

You Again ❤️[کامل شده] Where stories live. Discover now