☀️Part :17☀️

683 157 14
                                    

ووت❤️
-----------------------------------------------------------

یک روز تمام هم گذشت بدون اینکه کیونگ از اتاق خارج شه و تمام مدت خوابیده بود!!

اصلا تمایل نداشت از جاش بلند شه ،حس اینکه تو خونه تنهاس و مهم تر از همه اینکه اون مردک بی ریخت نیست!!

"ایییشش"

کیونگ دوباره فکر کردو  با سر تقی سرش رو برد زیر پتو.

سعی کرد بخوابه ولی از خوابیدن زیاد کل بدنش ذوق ذوق میکرد ،گشنه اشم شده بود.

هربار که مادربزرگ میومد تا به نحوی خارجش کنه از این اتاق نفرین شده کیونگ یه جوری میپیچوند
تقریبا ساعت از یک گذشته بود و نور آفتاب درست به تختش میخورد و کلی هم گرمش شده بود.

زیر پتو همین جور مشغول غر غر کردن بود که با صدای زنگ در پتو رو با شدت کنار کشیدو شق نشست تو جاش!!

انقدر سریع اینکارو کرد که مطمئن شد بلایی سر دست و کمرش اومد!!!

گوشاشو خوب تیز کرد تا بشنوه.

*اوه سلام پسرم چه خبرا؟تو اینجا...اها فک کنم بخاطر جونگین اومدی  ،نیست،رفته خونه خودش ،بیا تو

-نه با جونگین کار ندارم اومدم کیونگ سو رو ببینم

*حتما ،بیا، تو اتاقشه نمیدونم چش شده که تمام مدت اونجاس

کیونگ با ناامیدی دوباره پتو رو کشید رو خودش
بعد چند ثانیه طبق انتظارش در زده شد.

ولی کیونگ حتی حوصله جواب دادنم نداشت.

تو چند روز گذشته انقدر با خودش حرف زده بود که احساس میکرد تمام کلمات تمام شدن و اون دیگه چیزی نداره برای گفتن، ولی لازمم نبود چیزی بگه
چان خودش اومد تو.

-سلام

کیونگ بی حوصله پتو رو کنار کشید و رو تخت نشست ,با صدایی که بخاطر زیادی خوابیدن دو رگه شده بود با کوتاه ترین تن گفت:سلام

موهاش سیخ رو هوا مونده بودن و چشمای پف کردش تصویر دست نیافتنی ای رو ایجاد میکرد.

چان آروم خندید.

-مریضی؟

+نه

-چرا امروز نیومدی دانشگاه؟

+خواب موندم

چان جلو رفت و پایین تخت نشست.

-کیونگ؟

کیونگ مستقیم به چشماش نگاه کرد.

-بخاطر اون کار احمقانم متاسفم

+من فراموشش کردم ،مهم نیس

-خوبه

چان نفس عمیقی کشید .

+از همه ی درسا عقب می افتم نه؟

-نه اگه یه هفته ی سخت رو پشت سر بگذرونی نه

You Again ❤️[کامل شده] Where stories live. Discover now