☀️Part :27☀️

717 136 37
                                    

ووت واسه یه قسمت شیطونی❤️❤️😂😈

این قسمتم شیطونی داره :/ با تشکر

-----------------------------------------------------------

=کیم جونگین ازادی

سرباز با بی میلی گفت و در رو باز کرد.

به جونگین که شوکه نگاهش میکرد چشم غره ای رفت.

=نمیدونم چی کار کردین ولی طرف به هوش اومده و از همه چیز چشم پوشی کرده

جونگین اروم و شوکه از جاش بلند شد و پسر رو که جلوتر ازش راه میرفت دنبال کرد تا اینکه دوباره جلوی همون افسر اخمو که حالا از سرش دود بلند میشد رسیدن.

+به چی خیره شدی؟ برو دیگه

-برم؟

جونگین گیج گفت و از فکرایی که تو سرش میچرخید داشت دیوونه میشد .

+بخاطر عوضیایی مثل شماهاست که کشور انقدر بی قانون شده...سرمایه دارای اشغال

مرد تیکه اخر حرفش رو زیر لب زمزمه کرد و پشت بندش بلند شد و رفت به طرفی و جونگین همون طور گیج برگشت سمت پسر سرباز که اونم بعد نگاهی به سر تا پاش گذاشت رفت .

اینجا چه خبر بود؟

گوشی و بقیه وسایلاش که جلوش رها شده بودن رو برداشت و همونطور که سریع روشنش میکرد از بازداشتگاه خارج شد و خودش رو به سر خیابون رسوندکه همزمان هم چان جواب داد.

=جونگین؟

-چان کیونگ کجاست؟

=خدای بزرگ خودتی؟ چجوری...؟

-خودمم نمیدونم فقط میدونم ازاد شدم و الان بیرونم ...کیونگ کجاست لعنتی؟

=اینجاست ...یعنی خونه توییم ...خوابه ...همون جا وایسا دارم میام دنبالت

-نه نمیخواد همون جا باش تا برسم

جونگین همزمان که جلوی تاکسی دست بلند کرد گفت و سوار شد.

تا دم در خونه همش فکرای جور و واجور کرده بود و دیوونگی اَمونِشو بریده بود.
______________________________________

چان اروم گوشی رو پایین اورد و به قیافه ی سوالی بک خیره شد.

-این ...کریس ...دقیقا چیکارس؟

بک نفس عمیقی کشید و لب ورچید ،از جواب دادن به چان خسته شده بود و نیاز داشت که استراحت کنه.

+گفتم که برادرشه...ازادش کردن؟

-اره اما ...چجوری؟

+تا جایی که یادمه ایناش دیگه نباید به ما مربوط باشه

بک ناامید گفت و از جاش بلند شد.

+خوب جونگین الان میرسه و فک نکنم دوست داشته باشه دیگه اینجا بمونیم

You Again ❤️[کامل شده] Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ