☀️Part :12☀️

717 157 13
                                    

ووت ❤️

جونگین اول یه نگاه بیخیالانه به مرد کرد و روشو برگردوند ولی با یادآوری چیزی که تو دستش دید دوباره وحشت زده برگشت طرفش.

-چیکار میکنی لعنتی؟؟؟؟

جونگین داد زد و هم زمان فرمون از دستش در رفت و ماشین به شدت تکون خورد ولی جونگین دوباره کنترل ماشینو به دست گرفت.

+ حرف اضافی موقوف، بزن کنار عوضی

- ببند گاله رو مگه الکیه؟؟

جونگین کنار کشیدو تا خواست برگرده مرد محکم با اسلحه کوبید رو کتف دی او و داد دی او رفت هوا.

+دست از پا خطا کنی دیگه از ضربه خبری نیست با همین یه گلوله خالی میکنم تو سرش

جونگین نگاهشو بین صورت فشرده از درد دی او و مرد جابجا کرد.

خواست حرکتی بزنه که مرد ماشه رو فشرد و جونگین با گنگی تمام به منظره ی روبروش خیره شد.

گوشش سوت میکشیدو انگار که تو این دنیا نبود.

مرد چیزایی میگفت که جونگین اصلا نمیشنید.

دی او بیهوش آویزون بود، طوری که کمر بند نمیزاشت کامل بیافته پایین.

+ لعنتی تقصیر خودت بود

مرد با داد و یه نیش خند عصبی گفت و حالا اسلحه رو گرفته بود سمت جونگین.

+ پیاده شو آشغال

جونگین خیلی شیک پیاده شد و هنوزم با حالت گنگ به دی او خیره بود.

مرد همون تو خودشو رسوند رو صندلی راننده درحالی که اسلحه رو طرف جونگین نشونه گرفته بود.

وقتی تو جاش ثابت شد کمربند دی او رو باز کرد و از در با ضربه محکم پرتش کرد بیرون و خیلی سریع رفت.

جونگین به ماشین که داشت دور میشد خیره شد و با ترس برگشت طرف جسم بی جون دی او که افتاده بود تو گِل و لای.

با قدمای آهسته و نامتعادل و دهنی باز از شوکی که خیلی سریع اتفاق افتاده بود رفت سمت دی او.

مغزش واقعا جواب نمی‌داد.

رو زانوهاش فرود اومدو نفهمید کی ولی زار زار شروع کرد به گریه کردن.

اینا همه یعنی چی؟

تازه شروع کرده بود به دوباره دوست داشتن یکی!!

این چطور ممکنه که تو یه لحظه تمام داراییت ,تمام آرزوهات رو سرت آوار شه؟؟

با چشمای تارو اشکی به جسم بی جون کیونگ خیره بود...

آروم سرشو گرفتو به سینه اش چسبوند و بهش خیره شد.

مدام به صورتش دست میکشیدو ازش خواهش میکرد که بیدارشه.

You Again ❤️[کامل شده] Where stories live. Discover now