بک از ماشین پیاده شد و زیر لب زمزمه کرد:"اوف بالاخره برگشتم" و به طرف اسانسور پارگینگ رفت اسانسور مستقیما توی راهروی ورودی باز میشد و باید هم میشد به هرحال پنت هوس آریم بود؛ تک دختر خانواده متمول "هان" که برخلاف تمام القاب و صفت هایی که به خاطر جایگاه خانوادش داشت اصلا مثل یه دختر از خود راضی و مغرور یه خانواده خفن لاکچری رفتار نمیکرد تا حدی که دوستاش گاها راجبش نمیدونستن یا اگه هم میدونستن اکثرا فراموشش میکردن... چون آریم حتی یذره هم شبیهشون نبود و تنها کاری که میکرد درس خوندن و بیمارستان رفتن بود...
هرچی که بود بکهیون هم دیگه یادش رفته بود که آریم پشت تمام این ها کیه... چون دختر خرخون و سختکوش همخونه ایش معجزه زندگیش محسوب میشد...معجزه ای که بکهیون میدونست پیداشدنش تو زندگیش اون هم بعد از دست دادن خانواده ای که تمام چیزی بود که بکهیون 14 ساله از زندگیش داشت،اتفاق افتاده بود...
بک به اون روزی فکر کرد که قبول کرده بود حضانتش رو به دختر 18 ساله ای بده که خیلی خوب نمیشناختش ... ولی یه برقی توی عمق چشماش بهش باور میداد که داره کار درست رو میکنه...
پاورچین پاورچین رفت سمت اتاقش سنسور های خونشون چند وقتی بود یذره بازیشون گرفته بود و دیر فعال میشدن با تکنیسین تماس گرفته بودن ولی هنوز کسی نیومده بود ...همونجور کورمال کورمال داشت میرفت که یهو یه نفر با موهای بلند و اشفته با یه لباس سفید که دقیقا به همونی که الان توی ذهنتونِ تبدیل شده بود جلوی روش سبز شد و بعد چند لحظه هردو با اخرین توانشون داشتن فریاد میزدن و تو تاریکی محض بهم زل زده بودن.
هرچند جفتشون میدونستن کین! ولی اون لحظه دکمه آف مغز جفتشون فعال شده بود و بالاخره بعد حدود چند دقیقه سنسورها فعال شدن ... چند لحظه سکوت فراگیر همه جا شد ولی به ثانیه نکشید که دوباره جفتشون شروع به فریاد کشیدن کردن و به احتمال صدوبیست درصد تمام همسایه های بدبختشون رو بیدار کردن و البته که به هیچ جای هیچ کدومشون هم نبود .
تا بالاخره بکهیون با خودش فکر کرد دقیقا به چه دلیل تخمی دارن داد میزنن ...
و اریم هم انگار تازه ذهنش از قضیه "سکس چگونه دلیل وراثت است؟" کتاب تخصصی سکسولوژی ای که هفته بعد امتحانشو داشت جدا شد و به اینکه این الان بکِ نه یه ادم غریبه پس چرا داره با عربده هاش همسایه ها رو برای بیشتر فوحش دادن بشون تحریک میکنه!! فکر کرد
و بالاخره خونه در ارامش شبانگاهی فرو رفت!!-این چه وقته برگشتنه؟؟
اریم با حالتی که سعی می کرد خونسردی توش موج نزنه گفت و بک با ابروهای بالا رفته جواب داد:
-آریما تو چرا به این فکر نمی کنی که چرا خودت با اینکه ساعت از 2 صبح رد کرده بیداری؟
- واقعا انتظار داری باور کنم پانسیون کوفتیتون تا الان باز بوده؟ و یه لحظه هم فکر نکنم که تو باز سر از باردراوردی؟
YOU ARE READING
🏥𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭𝐬🤍
Romance💌White hearts^^💟 🥂:Couples: ChanBaek . KaiSoo . SuLay 🥂: Genre: Romance . Dram . Flaff . Medical . NC+18 🥂: Author: Pati :) 🥂: Tel Me : @t_a_r_a_n_Pati 💒About: "داستان از اونجایی شروع شد که من احمق فکر کردم میتونم تغییرش بدم..فکر کردم شاید ا...