سلام بچه ها این پارت کلمات تخصصى و پزشکى زيادى داره مثل پارت قبل مشخصشون کردم اخر پارت.😊... امیدوارم اذيت نشيد... ولى خب مهمن حتما بخونينشون.... 😇❤
####################چان به پسری که با لباس خیس معذب توی اسانسور کنار دستش ایستاده بود نگاه کرد و پرسید:
-فردا شیفت داری توهم؟
بک بعد از خمیازه ای که کشید، گفت:
-اره!
برای بار سوم تو اون شب به حجم خالصا کیوت مقابلش لبخند زد.
ولی متاسفانه بک به خاطر تفاوت قدیشون و چشمایی که به کف اسانسور دوخته بود،لبخند پسری که به جرئت می شد گفت نزدیک به یک سال میشد که دیگه لبخند نمیزد، رو ندید.بکهیون معذب جلوی در همونطور که منتظر برگشت چان بود، با پایین کت ابی جینش ور می رفت.
لباس هاش به لطف ماشینی که بک حتی رنگش رو هم ندیده بود، مناسب هیچ اولین ورودی نبودن و بک همین که از پادری رد شده بودن از پسر صاحبخونه خواسته بود براش لباس بیاره و البته که با کمی خجالت.
چان بعد رضایت پیدا کردن از اینکه لباس های انتخابیش که حدس میزد اندازه پسرک بامزه جلوی در باشه، فرایند گشتن و خالی کردن کمد و دراور ها رو تموم کرد و به حال برگشت...
بک با یه تشکر زیر لبی لباس ها رو ازش گرفت و منتظرشد تا پسرک یه جایی غیر از روبروش رو برای رفتن انتخاب کنه ولی انگار پسر صاحبخونه قصد نداشت از جلوش تکون بخوره...
چانیول صبر کرد تا مهمونش رو بعد از تعویض لباس به داخل هدایت کنه.
-میشه... یعنی... میشه چند لحظه بری تو اتاقت؟ نه نه اصلا فقط بچرخ!
پسر کوچکتر با مقدار زیادی خجالت گفت و چان با دیدن گونه های صورتی پسری که هیچ وقت انتظار همچین شخصیتی رو ازش نداشت بعد از یه تکخند همونطور که دستاش توی جیب گرم کنش بود چرخید.
چان به این فکر می کرد که دوست ها می تونن انقدر خواستنی باشند؟ و این باعث میشد یه لبخند ملیح اما عمیق رو لبش بشینه.
مدت ها از اخرین باری که کسی باعث شده بود اینجوری لبخند بزنه میگذشت... چان پسر شادی بود فقط دلش نمی خواست دوباره کسی از خوب بودنش بهره برداری کنه...
راستش مشکلی با بهره برداری از احساساتش نداشت اون دردش ضربه هاشون بود...و حالا پسرک احتمالا لخت پشت سرش به نظر نمی اومد بخواد بهش اسیب بزنه... و چان مشکلی با صمیمی شدن باهاش نداشت.
به پسری که با تیشرت و شلوارکی که به وضوح ازش بزرگتر بودن روی کاناپه نشسته بود و هر از چند گاهی پلک هاش از شدت خواب روی هم می افتادن، نگاه کرد.
پسرک روی کاناپه ازش تقضای یکم اب کرده بود ولی اون وقتی به اشپزخونه رسیده بود با دیدن پاکت های شیر که ناخوداگاه چهره بک رو جلوی چشماش می اورد ، ترجیح داده بود براش یه لیوان شیر ببره...
YOU ARE READING
🏥𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭𝐬🤍
Romance💌White hearts^^💟 🥂:Couples: ChanBaek . KaiSoo . SuLay 🥂: Genre: Romance . Dram . Flaff . Medical . NC+18 🥂: Author: Pati :) 🥂: Tel Me : @t_a_r_a_n_Pati 💒About: "داستان از اونجایی شروع شد که من احمق فکر کردم میتونم تغییرش بدم..فکر کردم شاید ا...