🌸پارت بیست و ششم🌸

3.3K 490 229
                                    

شات بعدی اون نوشیدنی تلخ و زننده رو با حرص بیشتری بالا برد و توی گلوش خالی کرد. میدونست این براش زیاده رویه ولی امشب نیاز داشت تمام لحظه هاشو از یاد ببره...

مایعی که بدون صبر پشت سر هم مجرای مری و گلوش رو میسوزوند تنها چیزی بود که میتونست حرف های سنگدلانه دو نفر که باید مهربون تر از همه ادم های جهان باهاش برخورد میکردن رو موقتا از یادش ببره...

*فلش بک*

-اریما تا کی میخوای این خاله بازیت رو ادامه بدی؟

دخترک نفسش رو حرصی بیرون داد و سعی کرد حرمت خانواده ای که هنوز برای عوض کردنشون تلاش میکرد رو نگه داره.

-مامان کدوم خاله بازی؟ بودن بکهیون برای شما ضرر که نداشته پر از سود هم بوده که ! نمیفهمم چه مشکلی باهاش دارین؟

اقای هان برای همراهی کردن همسرش قدمی پیش گذاشت:

-اینکه اون با تو همخونه است! اگه خبرنگار ها روی شماها زوم کنند ممکنه رسوایی رخ بده!

-خانوم و اقای هان همچنان نگران سهامتونین؟

اریم چند لحظه نگاه خیره اش که خیلی غیر ارادی غمگین شده بود رو به مرد و زنی که احتمالا باید مامان بابا صداشون میکرد داد.

و بدون اینکه وقتش رو بیشتر از اون تلف کنه چرخید و جلوی چشم های بی احساس خانواده اش از اتاق بیرون رفت!

*پایان فلش بک*

از جاش بلند شد... کیفش رو کشید. لباسش زیادی بلند بود. اگه دست خودش بود احتمالا کلا دامنش رو جدا میکرد.

قدم نامطمئنی برداشت و از پشت مبل های دایره ای شکل بار نچندان معمولی ای که نزدیک اپارتمانش بود بیرون اومد.

مطمئن نبود بتونه حتی تا ماشینش بره ولی قدم برداشت.

وقتی تقریبا روبروی صندوق رسیده بود دامنش زیر پاشنه کفشش گیر کرد و اریم فقط از اینکه چند لحظه دیگه با سطحی که نمیتونست از چی ساخته شده که از هر نقطه اش یه نوری بیرون میزنه برخورد میکنه لبخند زد.

چشماش رو بست و خنده اش رو کشید و اجازه داد دندون های صاف و یکدستش پیدا بشن و وقتی که بعد چند دقیقه هیچ سقوطی رو تجربه نکرد چشماش رو باز کرد و با دیدن یه نفر که با مردمک های نگران روش خم شده بود و بعد چند دقیقه که سلول هاش به کار افتاده بودند حرکت انگشت های یه نفر رو روی کمرش حس کرد با بهت به شخصی که در واقع از شکستن سرش جلوگیری کرده بود زل زد.

پلک زد و سعی کرد فکر کنه. شاید میشناختش... چشماش رو ریز کرد تا بهتر ببینه... شاید هم اثر مستی بود که خوب نمیدید و نمیتونست فرد جلوش رو تشخیص بده.

سعی کرد حداقل ادب رو حفظ کنه و دوباره روی پاش بایسته.

-حالتون خوبه؟

🏥𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭𝐬🤍Donde viven las historias. Descúbrelo ahora