🌸پارت سی و چهارم :1🌸

912 231 74
                                    


*بچه ها این سکانس +18 عه پس خواهشا با اگاهی بخونین*

کل حموم رو بخار گرفته بود اما برای گرم موندن باید جفتشون زیر دوش جا میگرفتن. بدن هاشون چند میلی متر بیشتر از هم فاصله نداشت و به معنای واقعی کلمه بهم چسبیده بودن‌ و با هر تکونِ لب هاشون برای گرفتن هوا، یه بوسه ناخود اگاه اتفاق می افتاد و دست های کفی شون که روی بدن همدیگه لیز میخورد هوای مرطوب حموم رو گرم تر میکرد...

دو سه دقیقه ای میشد که دیگه چیزی از کثیفی های روی بدنشون نمونده بود ولی دستاشون با اصرار به لغزیدن روی پوست های پر حراراتشون ادامه میدادن... انگار اصلا علاقه ای به متوقف شدن نداشتن...

-یول دیگه تمیز شدم حتی دیگه کفم روم نمونده....

پسر کوچکتر وقتی که کاسه صبرش بالاخره لبریز شد... با خجالت گفت و چرخید تا با گرفتن نگاهش کمی بدن نا ارومش رو اروم کنه... انگار برای چانیول همه چیز نرمال بود و چیزی برای داغ کردن وجود نداشت و احتمالا تنها بی جنبه زیر دوش خودش بود...

-عه؟ اما فکر کنم یه جای مهم مونده ها ؟

یول با شیطنت گفت و زبونش رو روی لب های خیس شدش کشید و بعد از چند بالا پایین کردن نگاهش روی بدن عشقش بدون اینکه بخواد توضیح بیشتری بده و بکهیون فرصت کنه حرکت دفاعی دیگه ای رو روش پیاده کنه باکسر تنگ پسر کوچکتر رو که بعد از این همه اب بازی و خیس بودن کاملا به بدنش چسبیده بود و همه چیز رو به خوبی نشون میداد رو بدون مکث از پاش کشید.

-اینجا.

زمزمه کرد و پسر کوچکتر رو که دستاش رو محکم جلوی بدنش نگه داشته بود رو چرخوند... خیلی زود تر از این ها انتظار همچین کاری رو از دوست پسرش که احتمالا حسی به اسم خجالت توی کل هیکلش وجود نداشت، رو داشت...

چان بدن شو رو روی دستش ریخت ، اونهارو بهم مالید تا کف کنه و جلو پای بک زانو زد ... نگاهش رو بالا داد و به چشم های دودو زن بکهیون خیره شد و بدون قطع کردن نگاهش زمزمه کرد:

-اینجا پوستش حساسه با دست بشورمش بهتره . توام همیطور فک میکنی نه عشقم ؟

نگاه خیرش رو از چشمای بک‌ نمیگرفت و همونطور ک خیره بود دستش رو روی تک تک نقاطی که تا چند دقیقه پیش زیر اخرین تکه لباسی که به بدن پسر چسبیده بود و حکم سپر دفاعی برای بکهیونی رو داشت که تا چند لحظه دیگه خجالت تبدیل به یکی از مایع های توی حموم میشد رو داشت، کشید...

نفسای بک‌ به شماره افتاده بود و دستش محکم دور دوش اب حلقه شده بود.

-نگفتی چی فک میکنی . اینجوری بهتره نه ؟

-ا ا اره ....یول چی تو سرته؟؟

اه کشید و با در موندگی از دوست پسرش که امشب قصد جونش رو کرده بود رو پرسید...

🏥𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭𝐬🤍Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin