ماشینش رو توی پارکینگ بیمارستان پارک کرد و بعد از برداشتن کوله اش ازش پیاده شد.
اگه درست دیده بود امروز برنامه شیفتش با چان یکی بود.
بعد ظهر توی دانشگاه بعد از اخرین کلاس اون روزش که با پرفسور پارک بود وقتی در جواب سوال پرفسور راجع به : "تموم شدن تِزش" با کمی دستپاچگی اعتراف کرده بود که تقریبا یک ماهه رسما هیچ غلطی نکرده و مرد مسن تر علتش رو جویا شده بود و بکهیون نتونسته بود بگه" چرا " ، مجبور شده بود همراه استاد مورد علاقه و سخت گیرش به اتاقش بره و تا همین الان که ساعت نزدیکای 8 بعد ظهر بود مجبور شده بود به نصیحت های پرفسور پارک بزرگ که ضمن داد های گرانقدرش مبنی بر: « تاکی میخوای به این وضع ادامه بدی هفته بعد باید تزت رو تحویل بدی!» نصیبش کرده بود، گوش بده!
و بالاخره بعد از یک ماه داشت سعی می کرد واقعیت تلخ داستانش عاشقیش رو قبول کنه و این پرونده بی سرانجام رو ببنده!
قرار نبود که تا اخر دنیا صبر کنه و الکی به خودش دلخوشی بده وقتی پسری که همه ذهنش رو اِشغال کرده بود بهش جواب منفی داده بود و به نظر میرسید روی تصمیمش کاملا جدیه.
درسته که چانیول هر از گاهی یکم باهاش نرمی میکرد و باعث میشد قلبش برای دقایقی گرم شه ولی هیچ چیز دیگه ای نبود که بکهیون بتونه خودش راضی کنه به قضیه جدی تر نگاه کنه!
درب اسانسور توی پارکینگ که چند لحظه پیش سوارش شده بود باز شد و بکهیون خسته از تمام درگیری های چند وقت اخیرش به طرف رختکن رفت.
روپوشش رو پوشید و استسکوپش رو دور گردنش انداخت و به سمت بخش همیشه شلوغ اورژانس سریع تر قدم برداشت.
همیشه کار ذهنش رو ازاد می کرد و بکهیون از این که وقتی کار می کرد واسه حتی چند دقیقه ذهنش از افکار مشوشش خلاص میشه راضی بود...
در ورودی رو هل داد تا باز شه ولی هنوز پاش از خط پهن قرمزی که روی زمین برای نشون دادن بخش اورژانس کشیده شده بود نگذشته بود که صدای داد دکتر چا از جا پرونده اش:
-بیوووون کجایی؟؟
اب دهنش رو قورت داد و نفسش رو خسته بیرون داد. خدا میدونه این دفعه قرار بود چه گیری بهش بده...
با عجله و نگرانی که تا همین چند وقت پیش واقعی بود ولی حالا چیزی به جز یه تظاهر ازش باقی نمونده بود سمت مرد همیشه گله مند کنار پذیرش دوید.
-بله؟! ببخشید من همین الان رسی..
مرد روبروش اجازه نداد حرفش تموم شه و بی اهمیت به جملاتش بهش توپید:
-مگه بهت نگفته بودم که قبل انتقال بیمار ها به بخش های مخصوص خودشون چارت هاشون رو منتقل کن؟!!!
بکهیون سعی کرد کنترلش رو از دست نده و داد نزنه. نمره این دوره اش فعلا تو دستای مرد بی منطق جلوش بود...
![](https://img.wattpad.com/cover/180839624-288-k197026.jpg)
YOU ARE READING
🏥𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭𝐬🤍
Romance💌White hearts^^💟 🥂:Couples: ChanBaek . KaiSoo . SuLay 🥂: Genre: Romance . Dram . Flaff . Medical . NC+18 🥂: Author: Pati :) 🥂: Tel Me : @t_a_r_a_n_Pati 💒About: "داستان از اونجایی شروع شد که من احمق فکر کردم میتونم تغییرش بدم..فکر کردم شاید ا...