🌸پارت چهارم🌸

1.8K 484 84
                                    


بک بعد از تعویض کفشاش با دمپایی های پارچه ای دم در ،  اریم رو صدا زد :

-اریمااااا

داشت به سمت اتاقش می رفت که ببینه اخرش سرپرست بی حواسش با درس خوندن افراطیش کله پا شده یا نه ولی وقتی صداش رو از توی اشپزخونه شنید حقیقتا شوکه شد...

به طرف اشپزخونه رفت و با دیدن اریم با اون پیش بند گل گلی پارچه ای و پاستایی که زیر دستاش در حال اماده شدن بود و ژستی که انگار سراشپز 3 میشلن یکی از بهترین رستوران های فرانسه است، گرفته بود بعد از یه نگاه بهت زده در حالی که نمی تونست خندش رو کنترل کنه گفت:

-نونا خودتی؟! چه بلایی سرت اومده؟!

اریم چند لحظه پوکر تو همون حالتی که داشت به تزئینات غذاش می رسید، بهش زل زد ولی چندان اهمیتی به حرفای بک نداد و بعد از اینکه از زیبایی غذاش اطمینان پیدا کرد روی میزی گذاشتش که از قبل چیده بود و با یه لبخند رو به بک گفت:

-شام خوردی؟

بک یه دفعه خیلی جدی به طرفش رفت و دستای دختری که اصلا شبیه خواهرش نبود رو توی دستاش گرفت و گفت:

-اریما... اعتراف کردی رد شدی؟ می دونی که من همیشه اینجام...

اریم به افکار مسخره بک که به زبونشون می اورد بی حس خیره شد و گفت:

-وات د فاک بکهیون؟

بک می دونست اینکه بالاخره خواهرش برگشته یعنی ممکنه حتی امشب گرسنه بخوابه پس تصمیم گرفت کمدی پیش روش رو همین جا تموم کنه و بگه:

-نونا به نظر خیلی خوشمزه میاد...

و بدون حرف دیگه ای صندلی طرف اریم رو بیرون کشید و منتظر شد تا اریم بشینه و خودش صندلی مقابل رو برای نشستن انتخاب کرد.

---------------

-چانی نمیخوای باهام تماس بگیری؟! میدونی اخرین باری که حرف زدیم کی بوده؟! نونا شاید چند ماه دیگه برگرده! مراقب خودت باش! اهان راستی جه ها چطوره؟ بهش بگو چرا دیگه باهام تماس نمیگیره؟... فعلا باید برم چان چان! بای...

بالاخره مسیج باکس تلفنش با حرفای تنها خواهرش که سه سال پیش برای ادامه تحصیل به امریکا رفته بود خالی شد.خواهری که بعد از فاصله گرفتن چان از همه، حتی از بهم خوردن رابطه تنها برادرش خبر نداشت.

    چان رابطه خوبی با خواهرش داشت، اون قبلا ها حتی قابلیت اینو داشت که هر نیم ساعت بهش زنگ بزنه و اندازه یک سال حرف نگفته برای زدن باهاش داشته باشه... ولی این روز ها عجیب خسته بود. اون از خودش هم بریده بود. خواهرش حق داشت بهش گله کنه!

چان برخلاف گذشته دیگه زیاد با ادما رابطه برقرار نمی کرد نه اینکه نخواد یا خودشو بگیره... فقط ترجیح می داد حواشی زندگیشو به صفر برسونه. چان اونجوری که بقیه می دیدنش نبود...

🏥𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭𝐬🤍Where stories live. Discover now