🌸پارت چهاردهم🌸

1.6K 434 202
                                    

-بهم دست نزززززززن....

بک با جیغِ دخترک ترسیده از تخت فاصله گرفت و مستاصل به دختری که اتفاقی صدای بیتابی هاش رو وقتی از توی راهرو رد میشد شنیده بود و به اتاقش اومده بود خیره شد.

قصد اذیت نداشت فقط میخواست بهش کمی ارامبخش تزریق کنه و کمکش کنه یکم بخوابه.

نمی دونست اشتباهش چی بوده که مستحق همچین برخوردیه... البته می دونست...

دخترک اشفته و عصبی رویِ تخت که بی وقفه جیغ می زد و با داد از همه می خواست ازش فاصله بگیرن، به خاطر تعرض یه سری حیوان انسان نما به این روز افتاده بود.

-ببین... بهم ... اعتماد کن. میخوام کمکت کنم یکم بخوابی...

دختر خودش هم خوب میدونست که یک هفته است که خواب راحت نداشته. به خواب نیاز داشت.

ولی کافی بود پوست داغی با جایی از بدنش برخورد داشته باشه تا قلبش بی تاب بشه و دخترک برای خلاصی از حس منزجر کننده ای که بهش میرسید شروع به جیغ زدن بکنه.

هربار که گرمی خواب پلک هاش رو در بر میگرفت تصویر مرد سیاه پوشی که به سادگی چند ثانیه به تمام دنیا بی اعتمادش کرده بود از پشت پلک های بسته اش می گذشت و نفس های خسته اش رو به تلاطم وا می داشت.

بریده بود. تمام چیزی که از ادم ها در حال حاضر می خواست رها کردنش بود.
حتی درد هایی که هر از گاهی تمام بدنش رو در بر می گرفت هم اونقدر زجر اور نبود که چشم های منفور مردی که به تنهایی تونسته بود به تمام جهان بی اعتمادش کنه.

حس می کرد تمام وجودش رو کثافت در بر گرفته...

بعد اونشبی که تنها گوشه پارکینگ رها شده بود حتی برای لحظه ای حقارتی که بهش تحمیل شده بود ترکش نکرده بود...

بک دیگه نمی دونست باید چیکار کنه هر راهی رو که میدونست و میتونست رو امتحان کرده بود ولی دخترک همین که نزدیکش میشد شروع به بی قراری میکرد.

بک ارامبخش توی دستاش رو که حتی وظیفه تزریقش با اون نبود رو به ظرف دارو ها منتقل کرد و تصمیم گرفت از اتاق بیرون بره در هر صورت دخترک قرار نبود باهاش همکاری کنه.

با ورود نفر سوم به اتاق بک به طرف در چرخید. بعد اون همه سر و صدا اگه کسی به اونجا نمی اومدن عجیب بود.

ولی با دیدن عشقش در چارچوب در تعجب کرد.

انتظار سرپرستار یا حداقل دکتر چا و هر کس دیگه ای رو داشت به غیر اون.

-بک؟! چیشده؟!

چان رو به پسری که کلافه به نظر می رسید پرسید.

بکهیون نفس خسته اش رو با صدا بیرون داد و گفت:

-هیچی چان... هیچی...

🏥𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭𝐬🤍Donde viven las historias. Descúbrelo ahora