part 1

7.4K 955 62
                                    


"واقعا فکر میکنی با این بهونه میتونی کم کاریت رو توجیه کنی؟"
مدیر جوون برگه های تو دستش رو روی میز کوبید و دوباره به سمت مرد میان سالی که پشت سرش ایستاده بود چرخید.

مرد ۵۰ ساله سرش رو پایین انداخته بود و سعی میکرد از چشم تو چشم شدن با همکار هاش خود داری کنه.

"و شما اقای هوانگ! یادمه خیلی واضح بهتون یاد اوری کردم از مصالح شرکت دویونگ برای پروژه نامسان استفاده کنین. غیر از اینه؟"

مردی که اقای هوانگ خطاب شده بود از جا پرید و یه قدم به جلو برداشت.
قبل از حرف زدن اب دهنش رو قورت داد

"بله ولی شرکت دویونگ گفتن تا اواسط سال بعد نمیتونن اون مقداری که ما میخوایم رو.."
مدیر عامل جوون با بی صبری بین حرفش پرید

"پس باید قبل هر تصمیمی با خود من هماهنگ میکردین! به خاطر خطای شما توی انتخاب مصالح دو تا کارگر اسیب دیدن. فکر کردین چطور میخواین جبران کنین؟"

سعی کرد شجاع باشه. سرش رو یکم بیشتر بالا گرفت و قبل حرف زدن نفس گرفت.

"ولی این ممکنه به خاطر سهل انگاری خود کارگر ها اتفاق افتاده باشه. اینجوری نیست که مصالحی که من سفارش داده بودم کیفیتشون پایین باشه. من تموم تلاشم رو کردم یه جایگزین خوب پیدا کنم."

مدیر جوون با چشمای جدی و بزرگش چند ثانیه نگاهش کرد و بعد سرش رو به نشونه تاسف تکون داد.
"اقای هوانگ. هیچکس به حداکثر تلاش شما اهمیت نمیده. تنها چیزی که مهمه نتیجست. من به بخش حقوقی میسپرم دقیق در مورد ماجرا تحقیق کنن. اگه این اتفاق به خاطر اشتباه شما افتاده باشه شما از کار اخراج میشین"

اقای هوانگ به وضوح میتونست احساس کنه چطور جهت خون تو رگ هاش برعکس میشه.

"و حتی اگه چیزی که شما گفته باشین هم درست باشه به خاطر اسیب به وجهه و اعتبار شرکت و همچنین رعایت نکردن دستور مافوقتون کسری حقوق میگیرین!"

با تموم شدن حرفاش یه نگاه اخر به همه افراد داخل سالن انداخت و بعد بهشون پشت کرد و از اونجا رفت.

اقای هوانگ چند قدم عقب رفت و بعد روی صندلی همکارش خانم جانگ وا رفت.
"فقط باید به مدیر تیم میگفت تنبیهمون کنه. باورم نمیشه شخصا تا اینجا اومده تا سرمون داد بزنه"

مرد پنجاه ساله ای که تموم مدت در حضور مدیر عاملشون ساکت بود نزدیکش شد.
و بعد بقیه همکار هاشون به سمتشون اومدن.
"چطور میتونه تا این حد بی رحم باشه؟"
"اون همیشه همینجوریه..ولی اینبار زیاده.."
هر کسی چیزی میگفت. کسایی که وقتی خود مدیر عامل اونجا بود حتی جرات نداشتن سرشون رو بالا بیارن حالا وکیل مدافع شده بودن و اظهار نظر میکردن. تنها کسی که ذهنش اونجا نبود اقای هوانگ بود. حالا چطور باید قسط های ماشینش رو پرداخت میکرد؟

~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~ Where stories live. Discover now