هووووم ... با پارتای پشت سر هم چطورید ؛)•••••••
اون مرد نفرت انگیز قبل از ول کردن دستش یه فشار محکم اما کوتاه دیگه به دستش وارد کرد و بعد ازش فاصله گرفت .
کمی طول کشید تا بتونه خودش رو جمع و جور کنه و صاف بشینه .تموم مدت رو به جلو خم شده بود .
بعد از اینکه نفس هاش منظم شد نفسش رو محکم بیرون داد .
این کار چانیول به جای اینکه بترسوندش مصمم ترش کرده بود .اون مرد اشتباه کرده بود .
نباید ضعفش رو به رخش میکشید .
بهش نشون میداد ضعیف کیه .لب هاش رو محکم روی هم فشار داد و نگاهش رو به رو دوخت .
برای اون روز کافی بود .
استانه صبر مرد پشت فرمون پایین اومده بود و خودش هم دیگه حوصله دهن به دهن شدن باهاش رو نداشت .
در عوض میخواست سکوت کنه و به کار هایی که میتونه انجام بده فکر کنه .تا رسیدن به ساختمون شرکت جفتشون ساکت بودن .
چانیول هر از گاهی سر میگردوند و به صورت غرق فکر پس قد کوتاه نگاه میکرد .نمیخواست بی رحم باشه ولی نمیتونست خود سری هاش رو هم نادیده بگیره .
تنها اشتباه اون این بود که در برابر صدای پر التماس عشق اولش کوتاه اومده و حالا مجبور بود کسی رو تحمل کنه که برای ازار دادنش مصممه .قبلا یکی دوبار گذرا توی سفر هاش به امریکا دیده بودش ، ولی فقط یه لحظه کوتاه .
هیچوقت اونقدر طولانی ندیده بودش که فرصت داشته باشه چنین کینه ای تو دلش بکاره .اون فقط میخواست بعد مدت ها یه کار خوب انجام بده ، پس چرا همه چیز انقدر پیچیده شده بود ؟
اونقدر تو فکراش غرق شده بود که حتی وقتی چانیول توی پارکینگ اون ساختمون بزرگ و پر هیبت پارک کرد هم به اون همه لاکچری بودن واکنش نشون نداد و فقط در سکوت دنبالش کرد .
سالن ها و راهرو های مجللی که ازش میگذشتن هیچ اهمیتی براش نداشت .
یا حتی ادم هایی که به محض دیدن مرد همراهش تا کمر خم میشدن و تعظیم میکردن .
به نظرش همه اونها احمق هایی بودن که ذات واقعی پارک چانیول رو نمیشناختن .
شیطان واقعی اونه !
با کینه فکر کرد .چانیول به یه کافه کوچیک و دنج راهنماییش کرد و بعد از اینکه یه کارت روی میز روبروش گذاشت اروم توضیح داد "برای خریدن لباس فرم و وسایلت ازش استفاده کن .. به یکی از کارمند هام میگم بیاد ببرتت خرید .. فکر نکنم هیچکدوم دلمون بخواد این همراهی رو ادامه بدیم "
اگرچه هنوز لحن صداش زهر دار و محکم بود ولی حالت صورتش نشون میداد از قبل اروم تر شده .
البته که اروم تر شده بود ، اون زهر خودش رو ریخته بود .
مثل یه بزدل چون نمیتونست کنترلش کنه زور بازوش رو به رخ کشیده بود .
YOU ARE READING
~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~
Fanfiction♧I Can't Breathe ~ نمیتونم نفس بکشم♧ کاپل : چانبک_هونهان_کریسهان~☆ ژانر : روانشناسی_روزمره_درام~☆ بیون بکهیون بنا به دلایلی به شدت از پارک چانیول، معشوقه قدیمی مادرش، متنفره. پس با هدف جهنم کردن زندگی اون مرد به کره برمیگرده و کی میگه یه بچه ۱۴ ساله...