وت وت کامنت♡
هاها خب رسیدیم به جایی که درست بودن یا نبودن حدس هاتون معلوم میشه.
به محض اینکه فهمیدین بگین درست حدس زده بودین یا خیر. خب؟*-*◇◆◇◆◇◆
خمیازه کشان وارد اتاقش شد. در رو با پاش بست و به سمت تخت رفت. با شکم خودش رو روش پرت کرد. تخت بالا و پایین شد و بعد از چند ثانیه ثابت موند.
گوشیش رو از توی جیبش در اورد و بالشش رو بغل کرد. همونجور که چونش رو توی بالشش فرو کرده بود قفل گوشیش رو باز کرد و شروع به چرخیدن توی صفحه های مجازیش کرد.
جان یکی از همکلاسی های قدیمیش عکس تولدش رو گذاشته بود. توی عکس خیلی خوشحال به نظر میومد. ماهیچه کنار بینیش با نفرت چین خورد. پسر لوس و از خود راضی. عکسش رو سریع رد کرد.
عکس دوم متعلق به بچه نه ساله همسایه قدیمیش بود. اصلا اون چرا گوشی داشت؟ دوباره صفحه گوشیش رو بالا کشید.
سومین عکس متعلق به مادرش و دوست پسر جدیدش برایان بود. چند لحظه روش مکث کرد و بعد صفحه رو بزرگ کرد. مادرش گردنبند بریلیان انداخته بود؟
ابروهاش ناخوداگاه بالا رفتن. انگار اون جنده اینبار تورش رو خوب جایی پهن کرده بود.
غلت خورد و به کمر خوابید. گوشیش رو بالای سرش گرفت و شماره مادرش رو گرفت.
به محض خوردن اولین بوق گلوش رو صاف کرد و وقتی مطمئن شد هنوز خش داره گوشیش رو کنار گوشش گذاشت.
چند بوق طولانی خورد و بعد یه صدای بم جواب داد.
"الو بفرمایین"مرد به انگلیسی گفت.
چشماش رو ریز کرد و بعد زمزمه کرد"برایان؟"
"بله خودم هستم"
به محض شنیدن اون جمله نیشخند زد و صورتش از هم باز شد. چه فرصت خوبی نصیبش شده بود.
"هی پسر، همین الان داشتم عکست رو میدیدم"
"اوه و شما؟"
برایان گیج شده بود. مگه اون جنده توی گوشیش چی سیوش کرده بود که حالا برایان نمیشناختش؟چشماش رو برای یه لحظه باریک کرد و بعد بلافاصله دوباره خندید"من بکهیونم. قبلا همو دیدیم"
"اوه بکهیون"برایان با یه لحن متعجب و تلفظ اشتباه داد زد.
تقریبا عادت کرده بود خارجی ها اسمش رو اشتباه بگن، اهمیتی نداد و ادامه داد"اره..دفعه قبل توی فرودگاه عجله داشتم نشد خیلی احوال پرسی کنیم، ولی الان که عکست رو دیدم فهمیدم خیلی خوش تیپ و هاتی!"
"اوه"لحن مرد هر لحظه گیج تر میشد ولی اون خنده اخرش بهش میفهموند خیلی هم بدش نیومده.
ادامه داد"حتما مامانم بابت داشتنت خیلی خوشحاله. کارت توی تخت چطوره؟"یک راست سر اصل مطلب رفت و بعد چند ثانیه سکوت
YOU ARE READING
~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~
Fanfiction♧I Can't Breathe ~ نمیتونم نفس بکشم♧ کاپل : چانبک_هونهان_کریسهان~☆ ژانر : روانشناسی_روزمره_درام~☆ بیون بکهیون بنا به دلایلی به شدت از پارک چانیول، معشوقه قدیمی مادرش، متنفره. پس با هدف جهنم کردن زندگی اون مرد به کره برمیگرده و کی میگه یه بچه ۱۴ ساله...