سلام سلام
گفته بودم زود اپش میکنم ولی رایتر بلاک شده بودم و حقیقتا باسنم پاره شد تا نیمه دوم این قسمتو بنویسم.
با وضعیت رایتر بلاکی ب زور نوشتم دوبارم بازنویسیش کردم پس اگه ایراد و اشتباهی دیدین زیر سیبیلی رد کنین.اسمات آلارم
راسی واسه این قسمت منتظر نظراتتون هستم.
حالا وسطش حرفتون نیومد، تهش بگین دگ.••••
در ورودی که باز و بسته شد، چانیول نگاهش رو از لپتاپش گرفت و سرش رو برگردوند.
بکهیون وارد سالن شده بود و بدون اینکه به اون نگاه کنه، داشت به سمت اتاقش میرفت.
وارد اتاقش که شد، پوفی کرد و دوباره مشغول چک کردن ایمیلهاش شد.نیم ساعت بعد کارش تموم شد. لپ تاپش رو بست و از روی مبل بلند شد. کاکتوسش که روی میز قرار داشت رو برداشت و به سمت آشپزخونه رفت. از اولین کشوی کنار سینک، یه پارچه بیرون آورد و مشغول تمیز کردن کاکتوس شد. یکم زرد و مریضاحوال به نظر میرسید و این یعنی خیلی خوب مواظبش نبوده.
با ورود بکهیون به آشپزخونه کاکتوس رو کنار گذاشت و کارهاش رو زیر نظر گرفت.
به عنوان کسی که چند روز گذشته از هر برخوردی بینشون خودداری میکرد، اینکه بیاد یهو جلوش وایسه، حتی اگه تظاهر کنه اون وجود نداره، یه جهش بزرگ بود.بکهیون بدون توجه به اون در یخچال رو باز کرد و بعد از بیرون کشیدن قمقمه آبش، اون رو بست.
«کی میخوای ابجوهاتو مصرف کنی؟ کل یخچالو گرفتن»بکهیون یهویی اون رو مخاطب قرار داد.
ابروهاش آروم بالا رفتن و بعد از یکم مکث جواب داد:«چطور مگه؟ یخچالو لازم داری؟»جوابی که داد محتاطانه بود. در واقع داشت تلاش میکرد با اون بچه سرشاخ نشه. وگرنه اگه میخواست واقعیت رو به روش بیاره، میدونست که احتمالاً بکهیون خودش به آبجوهاش چشم داره و اون حرفش صرفاً یه بهونست.
«آره. میخوام برا شبا که انیمه میبینم، چیز میز بخرم بذارم تو یخچال»
بچه پررو. هرچند از اونجایی که بکهیون قهرش رو شکونده بود، اون هم به سازش رقصید و لبخند زد«اوکیه. به زودی یخچال خالی میشه»بکهیون «خوبه» آرومی گفت و بعد همراه با قمقمه از آشپزخونه خارج شد.
تا چند دقیقه بعد از رفتن بکهیون اونجا موند و به در یخچال زل زد. اگه بکهیون میخواست یه بهونه برای خوردن آبجوهای اون داشته باشه، پس چرا هیچی نگفته بود؟•••••
«ویسکی و ودکا نداشتی؟ آخه این چیه... خودمم تو یخچال یه عالمه دارم»
به نق نقهای لوهان توجهی نکرد و توی استخر شیرجه زد.زمانی که اون داشت در طول استخر شنا میکرد، لوهان لبه استخر نشسته بود و آبجوها رو توی گیلاس پایه باریکش میریخت تا تصور کنه داره یه شراب گرون میخوره و احساس لاکچری بودن کنه.
KAMU SEDANG MEMBACA
~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~
Fiksi Penggemar♧I Can't Breathe ~ نمیتونم نفس بکشم♧ کاپل : چانبک_هونهان_کریسهان~☆ ژانر : روانشناسی_روزمره_درام~☆ بیون بکهیون بنا به دلایلی به شدت از پارک چانیول، معشوقه قدیمی مادرش، متنفره. پس با هدف جهنم کردن زندگی اون مرد به کره برمیگرده و کی میگه یه بچه ۱۴ ساله...