Part 27

4.7K 975 165
                                    

بچا پیج خودمم فالو کنین دگ
بوص

مردی که راهنماییش میکرد در رو براش باز کرد و کنار ایستاد تا اون وارد شه.
با قدم های بلند وارد دفتر مدیر شد و مستقیم به سمت میزش رفت.

بکهیون و یه پسر عینکی لاغر یه گوشه ایستاده بودن و بهش نگاه میکردن. صورت بکهیون کاملا بیخیال بود و هر از گاهی سوت میزد.

چشم غره غلیظی بهش رفت و سرش رو به سمت مدیر مدرسه چرخوند.
اقای هوانگ لبخند موجهی روی لب هاش داشت که با نگاه کلافه توی چشم هاش نمیخوند.

"خیلی خوش اومدین اقای پارک"براش از جا بلند شد و دستش رو به سمتش دراز کرد.
"متشکرم."دست دراز شده ی مدیر رو گرفت و به بکهیون اشاره کرد"چیکار کرده؟"

اقای هوانگ دستش رو عقب کشید و کمی مکث کرد. نگاهش رو از چانیول دزدید و قبل از اینکه شروع به توضیح دادن کنه، اه کلافه ای کشید"اقای کیم میگن وقتی داشته برای دوستش قلدری میکرده مچش رو گرفته"

"خودتون میگین دوست. فقط یه گفت و گو دوستانه بود"بکهیون به حرف اومد.
با یه اخم تند به سمتش چرخید و در حالیکه فکش رو محکم روی هم فشار میداد به پسر بغل دستیش نگاه کرد. یه قسمت از پیشونیش قرمز و متورم شده بود و از چشم تو چشم شدن با بکهیون طفره میرفت.

"چه اتفاقی افتاد؟"
بکهیون به جاش جواب داد"داشتیم شوخی میکردیم یهو هیونی سرش به گوشه میز خورد. مگه نه هیونی؟"با یه لحن ریلکس گفت و لبخند زد.

پسری که هیونی خطاب شده بود اب دهنش رو قورت داد و ری اکشن نشون نداد.
برای چانیول کاملا واضح بود که چه اتفاقی افتاده.
"ازش معذرت خواهی کن"

در حالیکه به شدت خودش رو کنترل میکرد سمت بکهیون چرخید و بهش دستور داد.
"چی؟"بکهیون با ابروهای بالا داده پرسید. متعجب و ناباور به نظر میرسید.

"سرت رو خم کن و ازش معذرت بخواه بیون بکهیون" کم کم تن صداش داشت از کنترلش خارج میشد.

ابروهای بکهیون کم کم در هم شدن. پوزخند زد و با یه لحن پر از کینه گفت"ولی تو حتی نمیدونی چی شده! سونگ هیون حتی حرفم نزده"

"بهش نیازی ندارم بکهیون. کاملا مشخصه چی شده و تو بهتره قبل از اینکه با عواقب کارت یه جور دیگه روبرو شی ازش معذرت بخوای."

"بکهیون درست میگه. خود سونگهیون هنوز حرفی نزده و اقای کیم از روی برداشت خودشون اینجوری گفتن. بهتر نیست قبل از هر چیز صحبت هاشون رو بشنویم؟"اقای هوانگ با دست پاچگی وساطت کرد.

به سمتش چرخید"چیزی که اتفاق افتاده واضح نیست؟ اون پسر حتی جرات نداره حرف بزنه و شما خودتون هم اگه ازش مطمعن نبودین با من تماس نمیگرفتین. یه معلم دلیلی نداره دروغ بگه و من این بچه رو میشناسم."

~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora