Part 32

5K 879 248
                                    


"من براش زیر پایی نگرفتم اقا" روبین رو به معلم ورزششون گفت و اون با کف دست محکم روی گردنش کوبید.

معلمشون که از جا پرید، تو چشم هاش زل زد"دروغ میگه اقای هوانگ. مگه نمیبینین لبمو؟ از عمد اینکارو کرد. دستامم زخمی شدن. باید دوربین ها رو چک‌ کنیم!"

و بعد بدون اینکه به اقای هوانگ فرصت بده به سمت کامپیوتر یورش برد و موس رو تکون داد تا صفحه مانیتور روشن شه.
"هی بیون، باید صبر کنیم دفتردار و خود مدیر بیان. نمیشه این.."

وسط حرفش پرید"پس خودتون چک کنین. وگرنه تا جلسه اونا تموم شه من این بچه رو میکشم. جدا میکشمش!"و بعد با چشم های جدی زل زد به صورت شوکه شده معلمشون.

اقای هوانگ بلاخره از شوک خارج شد و پوفی کرد"نمیتونی جلوی معلمت وایسی و اینجوری حرف بزنی. اگه واقعا هم اینکارو کرده باشه مدیر واسش تصمیم میگیره. تو نمیتونی همینجوری راه بیفتی بقیه رو کتک بزنی"

"اون خودش شروع کرد. لبمو نمیبینین؟ لبمو نمیبینین؟"لب خونیش رو با دو تا انگشتش گرفت و یه قدم به سمت اقای هوانگ برداشت.

"اه نمیدونم. بذار خودم چکش کنم"و بعد اون رو از جلوش به کناری هل داد و پشت میز مدیر نشست. کلافه شده بود.

نیشخندی زد و خودش هم یکم روی مانیتور خم شد.
"کجا این اتفاق افتاده و چه ساعتی؟"
"تو اون راهرویی که به کتابخونه منتهی میشه. حدودا ربع ساعت پیش."

اقای هوانگ با اخم های در هم بین زاویه دید دوربین های مختلف گشت و بلاخره دوربین مورد نظر رو پیدا کرد. روی صفحه زوم کرد و زمان ویدیو رو به عقب کشید.

در حالیکه اقای هوانگ داشت فیلم رو چک میکرد به عقب برگشت و به قیافه در هم روبین نگاه کرد که هنوز داشت پشت گردنش رو میمالید.

عجب بچه لوسی بود. سری به نشونه تاسف تکون داد و‌ دوباره به مانیتور خیره شد.
بعد از ده دقیقه عقب و جلو کردن اون فیلم اقای هوانگ اعلام کرد هیچی از صحنه زمین خوردن اون ضبط نشده.

"ولی اگه اون بچه میگه کاری نکرده تو نباید بزنیش. شاید پات به هم پیچ خورده.."
دیگه حوصله ادا در اوردن نداشت. به اقای هوانگ وسط نصیحت کردنش پشت کرد و‌ به سمت در رفت."باشه، باشه"

"هی بچه برگرد دارم باهات.."
در رو پشت سرش محکم بست. دیگه صدای اقای هوانگ رو واضح نمیشنید.

چند دقیقه همونجا صبر کرد و وقتی روبین از اتاق مدیر خارج شد از دیوار راهرو فاصله گرفت و تو هوا بوسی براش فرستاد. "کارم راه افتاد. جبران میکنم"

روبین اولش یکم چپ چپ نگاهش کرد و بعد اه کشید"واسم پیتزا بخر"
"حتما" ای گفت و در حالیکه میخندید، برای روبین دست تکون داد و از اونجا دور شد.
حالا که از نقطه کور دوربین شماره هفت مطمئن شده بود باید میرفت سراغ قسمت دوم نقشه.

~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~ Onde histórias criam vida. Descubra agora