part 3

3.7K 893 37
                                    

بازم های ..♡
فک نکنید حواسم نبود پارت قبلو وت ندادید :(
نباید اپ میکردم ولی دل رحمم اجازه نداد ...
الان قبل خوندن با انگشت بکوبید رو اون ستاره بی صاحاب :|

------

با ورود رییس پارک به جمع ، برای چند لحظه همه ساکت شدن .
تو اون دور همی ای که هر هفته تدارک میدیدن هیچکس واقعا برای حضور مرد قد بلند مشتاق نبود .
یه جورایی همه به خاطر شخصیت سخت گیر و انتقاد گرش ازش فراری بودن و حتی اون شب که یکم دیر کرده بود هم باز کسی نگرانش نشده بود .

چانیول سری برای همه کسایی که پشت میز نشسته بودن تکون داد و بی حرف به سمت لوهان که یه گوشه نشسته بود رفت .
چند لحظه بعد فضای اتاقک کارائوکه مثل قبل از ورود پارک چانیول شد .
برای خودش یه صندلی عقب کشید و بدون اینکه واقعا متوجه جو عجیب اونجا شده باشه برای خودش یه لیوان مشروب ریخت .

"هی یول ، چه اتفاقی برات افتاده؟ "
لوهان به سمت دوست بی حوصلش چرخید و دستش رو روی شونش گذاشت .
چانیول جوابش رو نداد . در عوض لیوانش رو بالا برد و محتویات داخلش رو یه نفس سر کشید .
"یول؟"دوباره صداش زد .

"همین روز اول رید به اعصابم !"بلاخره به حرف اومد .
"اوه"یه واکنش کوتاه نشون داد و دستش رو از روی دوش دوستش برداشت . پس موضوع بکهیون بود !

"چطور؟چیکار کرده مگه؟"لبخند پر از ذوقش رو خورد و با یه کنجکاوی واقعی پرسید .
از قبل میدونست مواظبت کردن از بکهیون برای چانیول اصلا اسون نخواهد بود ولی انتظار نداشت از همون روز اول دوستش رو انقدر کلافه ببینه .

"تقریبا مطمعنم اومده کره تا فقط اعصاب من رو بگاد .. جدا از بچه بودنش واقعا شخصیت اعصاب خورد کن و مزخرفی داره "
چانیول با لحن کلافه ای گفت و یه شات دیگه برای خودش ریخت .

"بیخیال پسر ، اون فقط یه بچس .. درسته که رو اعصابه ولی اون با همه اینجوریه .. توهم نزن "
علارغم تمایلش برای گفتن " دقیقا مثل خودت " حرفش رو خورد و سعی کرد دوستش رو مجاب کنه که پارانویید داره !

"امشب انرژی زیادی برای سر و کله زدن با یه بچه تلف کردم لو ، حوصله ندارم سر یه بچه دیگه هم انرژیمو تلف کنم . اگه میخوای همینجور کنار گوشم مزخرف بگی پس فقط دهنت رو ببند و با فاصله ازم بشین !"

بدون اینکه ناراحت شدن دوست چندین سالش براش مهم باشه با بی حوصلگی گفت و دومین شاتش رو سر کشید .
لوهان که باهاش قهر کرد و همونجور که خواسته بود ازش فاصله گرفت ، بهتر تونست اطرافش رو ببینه .
در حینی که داشت چشاش رو تو فضای تاریک اتاقک میچرخوند و به این فکر میکرد که باید با اون پسر لعنت شده چیکار کنه توجهش به یکی از همکلاسی های قدیمیش دو کیونگسو جلب شد .

کیونگسو کمی دور تر ، طرف دیگه میز نشسته بود و به نظر میومد تموم مدت حواسش پیش اون و لوهان بوده .
معذب سری براش تکون داد و دوباره سرش رو چرخوند .
حتی اگه کارش بی ادبانه بود هم بی حوصله تر از اون بود که بخواد با یه روانشناس عجیب غریب خش و بش کنه .

~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~ Where stories live. Discover now