Part 35

4.6K 911 411
                                    

سلام. انقد شرمندم حرفم نمیاد. یکم این قسمت پارتای ازار دهنده داره. با اگاهی بخونین.

•••

روبروی در کلاب ایستاده بود و با اخم های در هم به نگهبان های قد بلند روبروش نگاه می‌کرد.
اون خیلی جدی نیاز داشت بره داخل و اون دو نفر داشتن اذیت میکردن. اوکی! اعصابش از دست اون‌ها هم داشت خورد می‌شد.

«اون داخل یه پسر زیر سن قانونی هست که من همین الان باید ببرمش خونه»
یکم مکث کرد و همون لحظه که دوتاشون زیر چشمی به هم نگاه کردن، متوجه شد سر نخ درستی رو گرفته.

بکهیون جدا توی کلاب بود و واقعاً جرات کرده بود آدرسش رو واسش بفرسته. فقط میخواست ببینتش...

«چنین شخصی این‌جا نیست. ما همه مهمونا رو از قبل چک می‌کنیم، شمام کارت عضویت ندارین و نمیتونین داخل برین.»

آدم‌های مسخره! واقعاً فکر کرده بودن می‌تونن یه بچه رو داخل کلابشون راه بدن و اونقدر محق رفتار کنن؟

«دارین سد راه بقیه میشین آقا. ممنون می‌شم از اینجا برین»یکی از اون‌ها که قد کوتاه تری داشت گفت.

به حرفش توجهی نکرد و گوشیش رو از جیبش بیرون آورد. جلوی نگاه متعجبشون که کم کم داشت رنگ اضطراب می‌گرفت، شماره پلیس رو گرفت و صفحه گوشیش رو به سمتشون چرخوند.

«اگه بهم اجازه ندین برم داخل، با پلیس تماس می‌گیرم. اونا بهتر میتونن بفهمن واقعاً کی اون داخله. میذارین برم داخل یا نه؟»

از راهروی بلند و تاریک رد می‌شد و صورتش به خاطر صدای بلند موزیک، در هم بود. انتهای راهرو به یه سالن بزرگ و تاریک رسید که تنها با رقص نور روشن شده بود.
دخترها و پسرها با موزیک می‌رقصیدن و توی آغوش هم میلولیدن. گوشه و کنار کلاب پر از روج های جوونی بود که با هم ور میرفتن و از غوغای جهان فارغ بودن.

به یه پسر مست تنه زد و بدون اینکه اهمیت بده به راهش ادامه داد. قد و قامت یه پسر هم قد بکهیون، گوشه ی جمعیت، توجهش رو جلب کرده بود.

مستقیم به سمتش رفت و یقش رو از پشت گرفت. چشم هاش رو باریک کرد و پسر رو به سمت خودش چرخوند.
توی اون فضای تاریک صورتش رو دید و متوجه شد اشتباه کرده.

بکهیون تازگی ها فقط لباس های تیره می‌پوشید و انتخاب رنگ لباس اون پسر بی شباهت به رنگین کمون نبود. هرچند، پسرک کم سن بود.

«هی اجوشی، چته؟»پسر داشت بلند حرف می‌زد ولی هنوز هم صداش ضعیف بود.

یه دستی زد:« بیون بکهیون کو؟»
پسر صورتش رو بیشتر در هم کرد و یکم به سمت بالا سرش رو کش آورد.

سرش رو پایین برد و خیره به صورتش، دوباره تکرار کرد:« بیون بکهیون کجاست؟» اینبار تن صداش بالا تر رفت.

~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~ Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin