امشب هی دارم اپ میکنما 😭
وت بدید ببینم ..♡••••••••••••
لبخند روی لب های الیس خیلی اروم جمه شد و برق نگاهش کم کم خاموش بود .
بکهیون میتونست ببینه حرفش اصلا به مزاق زن خوش نیومده . پوزخندش عمیق تر شد و خواست ادامه بده که چانیول تن صداش رو بالا برد "بکهیون!"انگار از نظر اون هم بکهیون پاش رو از حدش فراتر گذاشته بود !
بکهیون نگاه پر کینه ای بهش انداخت و اخم هاش رو در هم کشید .
پس واقعا اون زن دوست دخترش بود؟هشدار چانیول رو نادیده گرفت و دوباره جهت نگاهش رو عوض کرد "و البته مادر من هم فراموش نشدنیه ، سینه های اون حتی از مال شما هم بزرگتره و اون هم سخاوتمندانه با پوشیدن سوتین های ارزون و زننده اونا رو به بقیه نشون میده ، به نظر میره اقای پارک به خاطر از دست دادن اون هرزه ی پولی هنوز ناراح.."
با درد شدیدی که توی مچ دستش پیچید حرفش تو گلوش شکسته شد و یه ناله درد ناک از بین لبهاش خارج شد .
"فقط خفه شو عزیزم ! باشه ؟"عصبانیت ، حرص و تاکید چانیول کاملا از لحن اروم ولی اماده به انفجارش معلوم بود .
نگاه الیس هنوز بهت زده روی صورت پر از درد بکهیون نشسته بود .
"اوه ، سورا پسر بامزه ای داره !"با یه لحن گیج گفت و کیف قرمزش رو از روی میز برداشت و از روی صندلی بلند شد "شاید بهتره من برم چانیول ، بعدا میبینمت"اروم گفت و خواست به عقب بچرخه که با حرف چانیول سر جاش متوقف شد
"صبر کن با هم بریم ، میرسونمت"چانیول با صدایی ریلکس تر از قبل گفت و دستش رو از دور مچ بکهیون باز کرد .
بکهیون سریع با دست دیگش شروع به ماساژ دادن مچ اسیب دیدش کرد ."من هنوز غذام رو نخوردم!"بعد از یه ریکاوری کوتاه بلند گفت و لجوجانه به نشستن پشت میز ادامه داد .
میتونست سنگینی نگاه متعجب الیس رو روی خودش از گوشه چشمش حس کنه ولی اهمیت نداد و مصرانه به فک منقبض شده چانیول خیره شد ."یا همین الان از پشت میز بلند میشی بکهیون یا شب بیرون میخوابی ، اصلا هم باهات شوخی ندارم!"پشت لحن جدی چانیول یه عصبانیت سرکوب شده بود .
به سختی داشت خودش رو کنترل میکرد تا جلوی مشتری های اون سالن سر بکهیون داد نزنه .بکهیون بعد از اخرین نگاه پر نفرتی که به چانیول انداخت از سر جاش بلند شد و مستقیم به سمت در رفت .
میونه راه تنه محکمی به الیس زد و بدون اینکه برگرده یا معذرت بخواد به راهش ادامه داد .ده دقیقه بعد بکهیون ، الیس و چانیول که تازه هزینه میز رو حساب کرده بود سوار ماشین شدن .
جو بینشون به شدت خفه و سنگین بود .
چانیول در سکوت به جلو خیره بود و فرمون رو هدایت میکرد و الیس معذب نگاهش رو بین صورت عبوس چانیول و تصویر بغ کرده بکهیون توی اینه جابجا میکرد .
STAI LEGGENDO
~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~
Fanfiction♧I Can't Breathe ~ نمیتونم نفس بکشم♧ کاپل : چانبک_هونهان_کریسهان~☆ ژانر : روانشناسی_روزمره_درام~☆ بیون بکهیون بنا به دلایلی به شدت از پارک چانیول، معشوقه قدیمی مادرش، متنفره. پس با هدف جهنم کردن زندگی اون مرد به کره برمیگرده و کی میگه یه بچه ۱۴ ساله...