توی ماشین نشسته بودیم و سمت رستورانی که سم گفته بود حرکت می کردیم. هنوز بین من و کس حرفی رد و بدل نشده بود و من سعی می کردم باهاش ارتباط چشمی برقرار نکنم.
با همون سکوتی که توی ماشین بود رسیدیم. زودتر از کس پیاده شدم و بدون اینکه منتظرش بمونم تا باهم وارد بشیم، جلوتر رفتم و وارد رستوران شدم.
چشم چرخوندم و به لطف موهای بلند سم و قد بلندش سریع پیداشون کردم و سمتشون رفتم. کت و شلوار شیکی پوشیده بود که به شدت برازندش بود، کنارش دختری با موهایی که تا کتف ادامه داشت ایستاده و دستشو دور کمر سم حلقه زده بود، ایلین هم بی نهایت داخل پیرهن سفیدش می درخشید، طوری که دامن تور دارش تا روی زانوهاش رها شده و موهای لختش صورتشو قاب گرفته بود مثل یه فرشته بنظر می رسید..
لبخندی رو لبام نشوندم و راهمو از بین میزها و افرادی که با لباس های تجملی اونجا نشسته بودن باز کردم تا خودمو بهشون برسونم. قطعا سم یکی از بهترین و مجلل ترین رستوران هارو انتخاب کرده بود.
به چند قدمیشون رسیدم که سم حس کرد کسی داشت به سمتشون نزدیک می شد. پس چرخید و بلافاصله با دیدن من چشماش درخشید.
- دین! بالاخره اومدین!خودشو از ایلین جدا کرد و همدیگرو تو اغوش کشیدیم، مردونه بغلش کردم و چند ضربه به پشتش زدم.. یه زمان قدش از من هم کوتاه تر بود ولی حالا به من رسیده بود که هیچ، ده سانت هم بیشتر رشد کرده بود. علاقه ی قلبی ما به همدیگه مارو جدا ناپذیر می ساخت و امکان نداشت روزی بگذره که با وجود دوریمون دلم براش تنگ نشه.
ازش فاصله گرفتم که نگاه شگفت انگیزی به سرتاپام انداخت: همیشه کت و شلوار بهت می اومد.. باید بیشتر بپوشیش.
لبخندی بهش زدم و سرمو تکون دادم.
- خوب می دونی که قرار نیست بیشتر بپوشم.
نگاهمو از سم گرفتم و به ایلین دوختم. لبخندم بزرگتر شد و قدمی نزدیکش شدم و اروم در اغوشش گرفتم.
نفس عمیقی کشیدم و بوی خوب موهاشو توی ریه هام فرستادم. هنوز مادرم نرسیده بود و می تونستم بهشون تبریک بگم. عقب رفتم و به هردوشون نگاه کردم. با لحن شوخ به حرف اومدم:
- باورم نمیشه به این گوزن جواب مثبت دادی ایلین.ایلین خندید و دستشو دور بازوی سم حلقه زد.. با صدایی پرهیجان به حرف اومد: طوری که از من درخواست ازدواج کرد نشد جواب منفی بدم.
سم فوری اعتراض کرد: یعنی بخاطر خودم نبود که جواب مثبت دادی؟!
قبل اینکه ایلین جواب بده و جملشو تصحیح کنه، من جواب دادم.
- معلومه که نه.. کی میاد به یه گوزن مو بلند جواب مثبت بده.نگاه تیز و پر حرص سم سمت من چرخید و من با خنده ضربه نسبتا ارومی به بازوش زدم. لب باز کردم که ادامه بدم ولی با شنیدن صدای کستیل حرفمو خوردم.
-سم، ایلین.
YOU ARE READING
Don't You Love Me Anymore
Fanfiction" همه یه روز ترکت می کنن. یا با خیانت، یا با مرگ و هر چیز دیگه ای.. دست خودشون نیست، احتمالا یکی از قوانین مزخرف دنیا و کارما باید باشه. تو جفت روحی من بودی و هستی، بعد از تموم تراژدی هامون هنوز به این باور دارم. اما مشکل اینه، مردم فکر می کنن جفت ه...