18.

242 43 29
                                    

سر چرخوندم و با تعجب به کس نگاه کردم.
- چی؟ یعنی فقط اخر هفته ها همدیگه رو ببینیم؟

سرشو تکون داد و روبروی من ایستاد و یه دستشو به اپن تکیه زد.
- فقط چند ماهه، بعد تابستون کامل کنار همیم.

اخم کمرنگی کردم و ماگ رو تقریبا روی اپن کوبیدم و به قطراتی که از ماگ بیرون ریختن و روی دستم و اپن افتادن اهمیتی ندادم.
- نه کس، من باهات میام. برام مهم نیست باید شغل و شهرمو ترک‌ کنم.

چشمامو با جدیت دوختم بهش، داشتم می فهمیدم چه نقشه ای داره و چی تو ذهنش می گذره برای همین نتونستم جلوی لحن پرخاشگرمو بگیرم. چطور به خودش اجازه داده بود راجب همچین چیز مهمی به تنهایی تصمیم بگیره؟ مگه زندگی مشترک به تصمیم گیری های دو نفره نبود؟!

کس با قاطعیت باهام مخالفت کرد: مهم نیست؟ می خوای با من بیای که اونجا بیکار بشی و زندگی که با زحمت اینجا ساختیمو هدر بدی؟ میشه یکم اینده نگر باشی؟!

- وات د هل کس. زندگی من تویی. اگه قرار باشه بین تو و شغلم یکیو انتخاب کنم، انتخابم مشخصه. یه بارم که شده به نظر من احترام بزار و انقد خودخواه نباش. حق نداری به جای من تصمیم بگیری.

اخم کم رنگی رو پیشونیش نشست.. لحنش دفاعی شده بود و انگار می خواست هرطور شده منو راضی کنه.

- انتخابت اشتباهه، نمی تونم بذارم شغلتو و تمام مسئولیت هایی که اینجا داریو بذاری کنار. پس اگه معنیش خودخواه بودن باشه، اره فکر کنم خودخواهم!

با ناباوری سرمو تکون دادم و انگشتامو دور ماگ پیچوندم و سعی کردم خشممو با فشردن ماگ خالی کنم.
از طرفی نمی خواستم بینمون دعوا شکل بگیره و از طرفی هم نمی تونستم تن صدامو کنترل کنم.

- من باهات میام، توهم سعی کن با این موضوع کنار بیای!

دم عمیقی گرفت و نگاه گیراشو به من دوخت، می دونستم اونم دوست نداره به این بحث دامن بزنه چون از دعواهای بینمون بیزار بود.
کوتاه و بی حوصله جواب داد: باید فردا برم و بیام بعد راجبش تصمیم بگیریم.

ماگ رو کمی روی اپن هول دادم و بیخیال نوشیدن قهوه شدم و از اپن فاصله گرفتم.
- این تصمیم گرفته شدست. لازم به بحث دوباره نداره.

در لحظه ی اخر که از کنارش عبور کردم، درحال کندن پوست لب زیریش دیدمش که می خواست جلوی بروز دادن حرص و خستگیشو بگیره.

صداش به قدری اروم بود که لحظه ای فکر کردم توهم زدم: کاش این قضیه رو از اول بهت نمی گفتم.

به محض هضم حرفش، ایستادم. اخم روی پیشونیم غلیظ تر شد و نگاه پر خشمم روش ثابت موند.
- منظورت چیه؟

بدون اینکه به چشمام نگاه کنه سرشو پایین گرفته و گوشه های لبش چین خورده بودن، جواب داد: منظورم اینه تو همه چیزو سخت تر می کنی.

Don't You Love Me AnymoreWhere stories live. Discover now